از خاک تا فلز: روایت مفرغهای لرستان و جهان پنهان سازندگانشان

در دل کوهستانهای صعبالعبور زاگرس، جایی میان درهها و رودخانههای لرستان امروزی، تمدنی آرام و پیوسته شکل گرفت که ردّ پای آن هنوز در فلزهای سبزرنگ و درخشانِ موزهها باقی مانده است. این فلزها که امروز با عنوان «مفرغهای لرستان» شناخته میشوند، یکی از شگفتانگیزترین جلوههای هنر و صنعت در ایران باستان به شمار میآیند. بیش از سههزار سال پیش، در زمانی که هنوز نوشتار در بسیاری از نقاط جهان گسترش نیافته بود، مردم این سرزمین با ذوق و مهارتی بینظیر از ترکیب مس و قلع، آثاری آفریدند که نهتنها کاربردی بودند، بلکه از دیدگاه زیباییشناسی نیز سرآمد روزگار خود محسوب میشدند.
وقتی دربارهٔ هنر و صنعت مفرغهای لرستان صحبت میکنیم، نخست باید آن جهان بزرگتر و دیرینهتر را بشناسیم که این آثار در دل آن زاده شدهاند؛ جهانی که امروزه آن را عصر مفرغ مینامیم. دورهای که نهفقط نوع ابزار و سلاح انسان تغییر کرد، بلکه شیوهٔ زندگی، مناسبات اجتماعی، جنگ، دادوستد و حتی باورهای دینی دگرگون شد. مفرغهای لرستان، اگرچه به قرنهای پایانی این عصر تعلق دارند، اما ریشهٔ خود را در تحولی میبینند که هزارهها پیش از آن آغاز شده بود.
با پایان عصر حجر و ورود بشر به مرحلهای که نخست مس خالص را چکشکاری میکرد، آرامآرام حدود ۳۳۰۰ تا ۳۰۰۰ پیش از میلاد، گروههای مختلف انسانی در غرب آسیا، مصر و آسیای میانه دریافتند که افزودن مقدار اندکی فلز دیگر—که بعدها «قلع» نام گرفت—به مس، آلیاژی به وجود میآورد که هم سختتر است، هم دیرتر میشکند و هم قابلیت ریختهگری بهتری دارد. این آلیاژ که در زبانهای مختلف با معادلهایی مانند bronze یا bronzeum شناخته شده، در فارسی «مفرغ» نام گرفت و آغازگر عصری شد که امروز یکی از مهمترین دورههای فناوری در تاریخ بشر شناخته میشود.
پیدایش مفرغ تحول کوچکی نبود؛ انقلابی تکنولوژیک بود. چون مس خالص، هرچند شکلپذیر بود، اما نرم بود و برای ساخت سلاحها یا ابزارهایی که نیاز به مقاومت داشتند مناسب نبود. افزودن قلع، نه تنها سختی آلیاژ را افزایش میداد، بلکه نقطهٔ ذوب آن را نیز پایینتر میآورد. این یعنی با کورههای ابتدایی آن دوران نیز میشد فلز را ذوب کرد، در قالب ریخت، نقشپردازی کرد و اشیایی تولید کرد که پیش از آن تصورشان دشوار بود. اینجاست که هنر و صنعت، نخستینبار در تاریخ بشر بهطور جدی در هم تنیده شدند؛ سازندگان مفرغ، فقط صنعتگر نبودند—مجسمهساز، طراح، نمادپرداز و حافظ سنتهای آیینی نیز بودند.
اما نکتهٔ مهمتر این است که این تحول بهطور یکنواخت در همهٔ سرزمینها رخ نداد. برخی مناطق، مانند شمال و جنوب بینالنهرین، کرانههای شرقی مدیترانه، غرب ایران، فلات آناتولی و بلخ–مرو زودتر وارد عصر مفرغ شدند، چون یا به معادن مس نزدیک بودند یا در مسیر تجارت قرار داشتند. اما در بخشهایی مانند زاگرس، داستان کمی متفاوت بود: در این ناحیه، اگرچه اندکی معدن مس وجود داشت، اما ذخایر آن به اندازهٔ معادن کرمان، آذربایجان یا ایران مرکزی غنی نبود. با این حال، یافتههای باستانشناختی نشان میدهد که اقوام زاگرسنشین در همان هزارهٔ سوم پیش از میلاد، تکنولوژی ساخت مفرغ و ریختهگری پیچیده را کاملاً در اختیار داشتهاند.
برای درک بهتر اهمیت این دوران، باید تصور کنیم که انسانهای آن دوره چه شرایطی داشتند. کورههایشان هنوز ابتدایی بود، اما هوشمندی آنها در لایهبندی زغال، وزش هوا، طراحی دهانهٔ کوره و استفاده از ظروف گلی ضخیم، همه مهندسی دقیقی داشت. رسیدن به دمایی حدود ۱۱۰۰ درجه سانتیگراد در فضای بازِ کوهستانی، کار سادهای نبود. اما همین توانایی ایجاد دمای بالا و کنترل فلزات بود که عصر مفرغ را شکل داد.
تکنولوژی مفرغسازی تنها یک مسئلهٔ فنی نبود؛ موجب شکلگیری ساختارهای اجتماعی جدید هم شد. با تولید سلاحهای مقاومتر، جنگها نظم دیگری گرفتند. با ساخت ابزارهای بهتر، زراعت و دامداری بهبود یافت. با تولید اشیای آیینی پیچیدهتر، مناسک دینی و باورهای اسطورهای عمیقتر شدند. در واقع، در همین دوران است که نخستین پیکرههای حیوانی–اسطورهای، نخستین خدایان کوچک فلزی و نخستین نقوش نمادگرایانه شکل میگیرند—عناصری که بعدها در هنر مفرغهای لرستان به اوج شکوه خود میرسند.
از دیدگاه تاریخی، عصر مفرغ در ایران حدود ۳۳۰۰ پیش از میلاد آغاز و تا حدود ۱۲۰۰ پیش از میلاد ادامه یافت. اما این تاریخها بسته به منطقه متفاوت است. در فلات مرکزی و جنوب شرق ایران، که معادن غنی مس وجود داشت، آغاز این عصر کمی زودتر بوده است. در زاگرس میانی، شواهد نشان میدهد که از اواخر هزاره چهارم پیش از میلاد، فناوری فلزکاری پیشرفتهای در جریان بوده، اما مفرغهای شاخص لرستان عمدتاً به سدههای ۱۳ تا ۸ پیش از میلاد تعلق دارند—یعنی دورانی که عصر آهن آغاز شده بود، اما مردم این منطقه همچنان برای اشیای آیینی و هنری خود از مفرغ استفاده میکردند.
این یک نکتهٔ ظریف اما مهم است:
در لرستان، مفرغ نه یک ضرورت صنعتی، بلکه انتخابی فرهنگی–هنری بود.
حتی پس از رواج آهن، مردم همچنان برای ساخت تبرهای آیینی، پیکرههای جانوری، شیءهای نمادین و دشنههای تشریفاتی از مفرغ استفاده میکردند. دلیلش این بود که آهن اگرچه محکمتر بود، اما برای نقشپردازیهای ظریف مناسب نبود. در نتیجه، مفرغ به مادهٔ اصلی بیان هنری تبدیل شد.
دانش امروز ما از عصر مفرغ تنها نتیجهٔ پژوهشهای دانشگاهی نیست. بسیاری از یافتههای چشمگیر این دوران، تصادفی کشف شدهاند. یک کشاورز هنگام کندن زمینش به خمرهای برخورد کرده؛ چوپانی که در غاری پناه گرفته بوده به تکهای فلزی دست زده؛ یا یک سیلاب بهاری تپهٔ باستانی را شسته و اشیای مدفون را از دل خاک بیرون ریخته. همین کشفهای تصادفی بود که بعدها مسیر پژوهشهای علمی را شکل داد و چشم جهان را به هنر فلزکاری زاگرس باز کرد.
اهمیت عصر مفرغ تنها در گذشته نیست. درک این دوره به ما کمک میکند بفهمیم که چرا مفرغهای لرستان چنین جایگاهی در تاریخ هنر پیدا کردهاند. هنرمندان لرستان، میراثدار هزاران سال تجربهٔ فلزکاری بودند. دانشی که از شرق و غرب، از شمال و جنوب، از جیرفت، شهر سوخته، بینالنهرین، آناتولی و آسیای میانه عبور کرده و در نهایت در کوهستانهای لرستان به فرمی رسیده که هیچ مشابهی در جهان ندارد.
مفرغهای لرستان در نگاه نخست، اشیایی فلزیاند با رنگی سبز یا قهوهای تیره که بر اثر گذر زمان پدید آمده است. اما ورای این ظاهر ساده، جهانی از نماد، معنا و فنّ نهفته است. صنعتگران لرستانی در هزارهٔ دوم و اول پیش از میلاد، با مهارت در ریختهگری و قالبگیری فلز، آثاری ساختند که در دقت طراحی و ظرافت اجرا با بهترین نمونههای مصر و بینالنهرین همتراز بود. آنان فلز را نه فقط برای ابزار و سلاح، بلکه برای بیان اندیشهها و باورهای خود به کار میگرفتند. در دستان آنان، مفرغ زبانی میشد برای گفتوگو با جهان خدایان و طبیعت، و هر نقش و شمایل حامل پیامی بود از ترس، ایمان یا امید انسانهای آن روزگار.
بیشتر مفرغهای لرستان از گورها و آرامگاههای باستانی بهدست آمدهاند؛ گویی همراهان همیشگی مردگان در سفر به دنیای دیگر بودهاند. از میان آنها میتوان به شمشیرها و خنجرهای تزیینشده، آویزها و زیورآلات، سنجاقهای لباس، زینافزار اسب، جامها، آیینهها و پیکرههای انسانی و حیوانی اشاره کرد. هر یک از این اشیا، گذشتهای دور را در خود حفظ کرده است. گاهی پیکرهی بز کوهی با شاخهای بلند، یادآور نیرو و باروری است؛ گاهی شیرِ بالدار، نماد قدرت و حفاظت در برابر نیروهای اهریمنی. نقشها، پر از پویایی و حرکتاند؛ جانوران درهمتنیده، پرندگان در حال پرواز و چهرههایی که نیمی انسانی و نیمی اسطورهایاند.
از دید تاریخی، مفرغهای لرستان بازتاب دوران گذار از عصر برنز به آهناند؛ یعنی حدود سدهی سیزدهم تا هفتم پیش از میلاد. این اشیاء در زمانی ساخته شدند که قبایل گوناگون در زاگرس میزیستند و هر یک سنتها و آیینهای خود را در قالب هنر بیان میکردند. همین تنوع فرهنگی باعث شد مفرغهای لرستان، سبکی مستقل پیدا کنند — سبکی که از سادگی هندسی تا پیچیدگی اسطورهای در نوسان است. به همین دلیل است که پژوهشگران گاه آنها را «دستساختههای مردم کوهستان» و گاه «نقاشیهای فلزی» مینامند.
امروز این آثار در موزههای بزرگ جهان از تهران و همدان گرفته تا پاریس، لندن و برلین نگهداری میشوند. هرچند بسیاری از آنها از راه کاوشهای علمی بهدست نیامده و در جریان حفاریهای غیرمجاز از خاک بیرون کشیده شدهاند، اما ارزش هنری و فرهنگیشان انکارناپذیر است. مفرغهای لرستان به ما یادآوری میکنند که پیشرفت فناوری در ایران باستان نه از راه تقلید، بلکه از مسیر تجربه، آزمایش و تخیل شکل گرفت. آنچه در دستان صنعتگر لرستانی میدرخشید، تنها فلز نبود؛ ذوق و ایمانِ انسانی بود که میخواست در دل سختترین سنگها و فلزها، اثری جاودان بسازد.
- زمینهٔ تاریخی و باستانشناسی مفرغهای لرستان
هنگامی که در اواخر دههٔ 1920، مجسمههای نفیس مفرغی هر روز به عتیقهفروشیها سرازیر میشدند، هیچکس چیز زیادی از آنها نمیدانست. آثار هنری از انسان، حیوانات، جامهای مفرغی و سنجاقهای ظریف دلالان و سوداگران را در حالی به هیجان میآورد که از زیباییشان شگفتزده میشدند. بررسی دربارهٔ منشأشان صورت گرفته بود؛ اما پاسخها قدری مبهم و گنگ بود. سوداگران بهجای آنکه آنها را به مکان یا تمدنی ویژه نسبت دهند، تنها به منطقهای در کوههای زاگرس اشاره میکردند: لرستان (جایی که در غرب ایران واقع شده و امروزه آن را به این نام میشناسند).
سرازیرشدن مفرغهای لرستان به بازار در پاییز 1928 آغاز شد، از شهر خوابآلود و ساکت هرسین، جایی که امروز حدوداً در 30 کیلومتری شرق کرمانشاه واقع شده است. کشاورزی محلی چندین شیء مفرغی در مزرعهٔ خود یافت و آنها را فروخت. صحبت راجع به این یافتهها همهجا پیچید و خیلی زود شهر از سوداگرانی پر شد که این آثار هنری را میخریدند و سپس آنها را به موزهها و مجموعهداران شخصی میفروختند. این روشی سودآور بود که بسیاری در پیاش بودند و کار چندانی برای توقف آن صورت نمیگرفت.
علاقهٔ زیادی به حفاری این اشیای مفرغی در میان هر دو گروه دانشگاهیان و افراد محلی برانگیخته شده بود. آندره گدار، مدیر ادارهٔ باستانشناسی ایران در سال 1928، روشی را که مردم محلی برای کشف منطقهٔ حفاری به کار میبردند، اینگونه توصیف کرد: آنها ابتدا چشمهای پیدا میکردند؛ سپس مکانی را مییافتند که بهاحتمال زیاد سکونتگاهی بود که در نزدیکی گورستانی واقع شده بود. قواعد کار ساده و مؤثر بود: به دنبال منبع و سرچشمهٔ آب بگردید؛ آنوقت گورستانی باستانی در آن نزدیکی پیدا خواهد شد.
باستانشناسان در آسمان
اولین باستانشناس غربی که دربارهٔ اشیای مفرغی به تحقیق و پژوهش پرداخت، باستانشناس آلمانی اریک اشمیت بود؛ کسی که برای نخستینبار در سال 1935 در لرستان شروع به کاوش کرد. کار او در این سایت به لطف همسرش، مری هلن، نوآورانه بود. این دو علاقهٔ زیاد مشترکی به باستانشناسی داشتند و اولینبار در منطقهٔ تپهحصار یکدیگر را دیده بودند. مری هلن طرفدار استفاده از هواپیما برای داشتن میدان دید کامل از بالای محوطه بود و برای این مأموریت هواپیمایی خرید. این هواپیما که دوست ایران نامیده میشد، همان بود که لرستان و سایر محوطههای باستانی ایرانی را درنوردید؛ از جمله تختجمشید، که اشمیت سپس به پژوهش بر روی آن پرداخت.
پس از کسب مجوز از ایران، پروازهای شناسایی در سالهای 1935 و 1936 و مجدداً در سال 1937 انجام شد. عکسبرداری هوایی اشمیت نهتنها برای مستندسازی محوطه، بلکه برای نقشهبرداری روشمند و منظم حفاری نیز میتوانست ارزشمند باشد.
در ژوئن 1938، تیم اشمیت در محوطهٔ سرخدُم، که سکونتگاهی در لرستان بود، کاوش کرد. پیش از این حفاری، در خاکبرداریهای غیرمجاز در این منطقه، بسیاری از مفرغها را به غارت برده بودند که در نتیجه، این امر موجب ازدسترفتن اطلاعات ارزشمند بسیاری دربارهٔ تاریخچهٔ محوطه شد. سرانجام، مسئولین وقت جلوی این چپاول را گرفتند و اشمیت تمام تلاش خود را برای کشف آنچه باقی مانده بود متمرکز کرد.
کار اشمیت استفادهٔ پیشگامانهای از عکاسی هوایی در باستانشناسی بود. بین سالهای 1935 تا 1937، تیم او اولین کاوشهای هوایی را بر روی منطقهٔ غرب، جنوب و شمالشرق ایران، از جمله محوطهٔ تخت جمشید، انجام داد. با وجود آسیب و چپاول بسیار، تیم اشمیت توانست اقلام مفرغی، عاج و سرامیک را بازیابی کند؛ اشیایی که فنون و سبکهای هنری مشابهی را با مفرغهایی نشان میداد که در دههٔ 1920 کشف و فروخته میشد.
بسیاری از آثار بهدستآمده از سرخدُم حول ساختار چنداتاقهای متمرکز بود که گمان میرفت معبد یا پرستشگاه بوده است. اشمیت همچنین اقلامی را از مقبرههای اتاقمانندی به دست آورد که با سنگهای عمودی بهجای دیوار و تختهسنگهای بزرگتر بهجای سقف ساخته شده بود.
فراهمآوردن گاهشماری قوی برای مفرغهای لرستان کار دشواری بوده است. غارت گسترده بسیاری از لایههای خاک اطراف محل حفاریها یا چینهشناسی را ویران کرده بود؛ یعنی همان چیزهایی که باستانشناسان برای تعیین زمان سکونت در آن مکان به آن تکیه میکنند. تنها در دهههای اخیر امکان اشاره به تاریخ دقیق مفرغهای لرستان ممکن شده است. تحلیل سبکشناسی و پیکرنگاری با مجموعهای از کاوشهای باستانشناسی در دهههای 1960 و 1970 تکمیل شد. کاوشهایی که بین سالهای 1965 تا 1979 در غرب لرستان توسط دانشگاه گِنت و موزههای سلطنتی هنرهای زیبای بروکسل انجام شد، امکان یافتن تعداد زیادی مقبرهٔ دستهجمعی پر از یافتهها را فراهم آورد که به لطف چینهنگاری بخشهای دستنخورده و سالم میتوان آنها را تاریخنگاری کرد.
بر اساس این مطالعات، محققان میتوانند زمان ساخت مفرغ لرستان را با دقت بیشتری ارزیابی کنند؛ مقیاسی زمانی که در مقطعی بین سدهٔ یازدهم پ.م تا اواسط سدهٔ هفتم پ.م — که به اصطلاح پایان عصر آهن لرستان نامیده میشود — مشخص شده است.
از نظر تاریخی، مفرغهای لرستان عمدتاً متعلق به هزارهٔ دوم تا اوایل هزارهٔ اول پیش از میلاد هستند، دورهای که انتقال از عصر برنز به عصر آهن در فلات ایران آغاز شده بود. تحلیل سبکها و تکنیکها نشان میدهد که هرچند برخی از روشها و نقشها از تمدنهای بینالنهرین و منطقهٔ ماد و ایلام الهام گرفته شدهاند، اما این آثار سبک و هویت مستقل دارند. برای مثال، در کاوشهای کوهدشت در سال ۱۹۶۴، یک مجموعه شامل چندین جام مفرغی با نقش بز کوهی و پرنده یافت شد که ویژگیهای هنری آنها هیچ نمونهٔ مشابهی در همسایگی شرقی یا غربی نداشت و نشاندهندهٔ خلاقیت و ذوق هنری محلی بود.

تحلیل متالورژیکی این نمونهها نشان داد که صنعتگران لرستان از روش موم گمشده برای ساخت اشیاء پیچیده استفاده میکردند و با ترکیب مس و قلع، آلیاژهایی با سختی و دوام مناسب ایجاد مینمودند. این سطح فناوری در بسیاری از نقاط همعصر ایران و حتی بینالنهرین کمنظیر است و نشان میدهد که صنعت و هنر در این منطقه همواره در هم تنیده بودهاند.
با توجه به مدارک باستانشناسی، میتوان گفت که مفرغها نه تنها به عنوان ابزار یا سلاح، بلکه به عنوان حامل نمادهای اجتماعی و آیینی عمل میکردند.امروزه بسیاری از مفرغهای لرستان در موزههای تهران، همدان و کرمانشاه نگهداری میشوند و بخش دیگری در موزههای اروپایی، از جمله موزهٔ لوور در پاریس و موزهٔ بریتانیا در لندن به نمایش گذاشته شده است.
روایت دقیق کاوشها و ذکر نام باستانشناسان و محلهای کشف، به ما کمک میکند تا هر شیء را نه صرفاً به عنوان یک اثر هنری، بلکه به عنوان قطعهای زنده از تاریخ و فرهنگ لرستان باستان بشناسیم. این رویکرد، برای گردشگران و علاقهمندان به تاریخ، تجربهای ملموس و الهامبخش ایجاد میکند که حس حضور در دل تمدنهای باستانی ایران را منتقل میکند.
-
طبقهبندی و تیپشناسی مفرغهای لرستان
مفرغهای لرستان از نظر نوع و کاربرد، در چند گروه اصلی دستهبندی میشوند: سلاحها و زینافزار، ظروف و جامهای تشریفاتی، زیورآلات و پیکرهها و پلاکها. هر دسته بازتابی از مهارت صنعتگران و زندگی اجتماعی و آیینی مردم منطقه است.
- گروه سلاحها و زینافزار: شمشیرها، خنجرها و نیزههای کوچک از نمونههای برجسته هستند. این سلاحها اغلب کاربردی و همزمان تزئینی بودهاند؛ لبهها و دستهها با دقت حکاکی شده و حتی جایگاه فرد در سلسله مراتب اجتماعی را نشان میدادند. همچنین رکابها و زینهای مفرغی که در همان کاوشها یافت شدند، نمایانگر مهارت پیچیدهی صنعتگران در ساخت اشیای کاربردی با کیفیت هنری بالا بودند.



-
گروه ظروف و جامهای تشریفاتی:
سری دیگر اکتشافات شامل ظروف و جامها تشریفاتیست. عمده ی این ظروف دارای دارای نقش بز کوهی و پرندگان درهمتنیده است و احتمالاً برای آیینهای مذهبی یا ضیافتهای نخبگان استفاده میشده است. شکل و حجم جامها، نحوهی تزئینات و موقعیت دفن آنها نشان میدهد که این اشیاء ارزش اجتماعی و آیینی داشتهاند و تنها جنبهٔ کاربردی نداشتهاند.

- گروه زیورآلات و پلاکها: شامل گوشوارهها، دستبندها، سنجاقها و پلاکهای کوچک هستند که بسیاری از آنها در آرامگاهها یافت شدهاند. نمونهای برجسته، پلاکهای مفرغی با نقش انسانهای باستانی و حیوانات اسطورهای است که در کاوشهای دههٔ ۱۹۷۰ در کوهدشت کشف شد. این آثار نه تنها نشاندهندهی مهارت فلزکاری، بلکه بیانگر سلیقه و نگرش مردم لرستان باستان نسبت به زیبایی و نمادگرایی بودهاند.


-
گروه پیکرهها و عناصر تزئینی:
شامل مجسمههای کوچک حیوانات، انسانها و موجودات افسانهای است. یکی از برجستهترین نمونهها، پیکرهای از بز کوهی با شاخهای بلند است که در سال ۱۹۵۵ در نورآباد کشف شد. این مجسمهها، علاوه بر کاربرد تزئینی، احتمالاً نقشی آیینی و محافظتی داشتهاند و با توجه به پیچیدگی طراحی و پرداخت سطح، گواهی بر توانایی بالای صنعتگران لرستانی هستند.


هر یک از این تیپها برای گردشگران امروزی فرصتی منحصربهفرد فراهم میکنند. نگاه به یک خنجر مفرغی یا یک جام تزئینی، نه تنها حس مهارت و هنر باستانی را منتقل میکند، بلکه مخاطب را با داستان اجتماعی، آیینی و فرهنگی مردمانی آشنا میکند که بیش از سه هزار سال پیش در همین درهها و کوهها زندگی میکردند. برای مثال، هنگام بازدید از مجموعههای موزه ملی ایران یا موزهٔ لوور، بازدیدکننده میتواند با دنبال کردن نقشها و شکلها، مسیر زندگی، باورها و مهارتهای هنری این تمدن را دنبال کند و تجربهای نزدیک به کاوشگرانی مانند ارجمند و سیحون پیدا کند که برای نخستین بار این آثار را در خاک لرستان کشف کردند.
- فن و متالورژی مفرغهای لرستان
یکی از ویژگیهای شگفتانگیز مفرغهای لرستان، مهارت بالای صنعتگران در ساخت و پرداخت فلز است. پژوهشهای باستانشناسی و متالورژیکی نشان میدهد که اغلب اشیاء از آلیاژ مس و قلع ساخته شدهاند و درصد قلع در آنها بین ۱۰ تا ۱۵ درصد بوده است؛ ترکیبی که دوام و سختی مناسب را برای سلاحها، جامها و زیورآلات فراهم میکرد. روش غالب ساخت، ریختهگری به روش موم گمشده بود؛ تکنیکی که در آن ابتدا طرح شیء با موم ساخته میشد، سپس در گل یا خاک رس پوشانده شده و پس از حرارتدادن موم، فلز ذوبشده در قالب ریخته میشد. این روش امکان ایجاد جزئیات پیچیده روی سطح فلز، مانند نقش حیوانات یا خطوط هندسی ظریف، را فراهم میکرد.
روش موم گمشده یکی از قدیمیترین و پیچیدهترین شیوههای ریختهگری فلز در جهان است؛ روشی که تقریباً تمام مجسمهها، پیکرهها، سرپوشهای اسب، دستهتبرها، و زیورآلات شاخص مفرغهای لرستان با آن ساخته شدهاند. این تکنیک بهقدری دقیق و هنرمندانه است که حتی امروز هم برای ساخت مجسمههای برنزی بزرگ، زیورآلات دستسازِ لوکس و قطعات صنعتی با جزئیات بسیار بالا استفاده میشود.
- روش موم گمشده( Lost-Wax Casting )چیست؟
این روش نوعی ریختهگری دقیق است که در آن ابتدا شکل شیء را با موم میسازند، سپس آن مدل مومی را با گل، خاک یا گچ میپوشانند تا تبدیل به یک قالب شود. بعد از گرم کردن قالب، موم داخل آن ذوب و «گم» میشود و جای آن یک فضای خالی باقی میماند. سپس فلز مذاب—در اینجا مفرغ (مس + قلع)—در این فضای خالی ریخته میشود و شکل نهایی شیء ایجاد میگردد.
به این دلیل به آن موم گمشده (Lost-Wax) میگویند که مدل مومی اولیه در فرآیندِ گرم کردن کاملاً از بین میرود و دیگر قابل بازیابی نیست.
در عصر مفرغ، این روش تنها تکنیکی بود که اجازه میداد ،نقشهای بسیار ریز، پیچیده و برجسته ایجاد شود و شکلهایی با بازوهای نازک، شاخهای ظریف یا حیوانات تو در تو ساخته شود
همچنین با این روش میشد اشیاء سهبعدی با ظرافت بسیار زیاد تولیدکرد که با چکشکاری بههیچوجه قادر به ایجادشان نبودند ضمن اینکه وزن اثر نیز میتوانست کم باشد.
به همین دلیل مفرغهای لرستان—با آن جزییات حیرتانگیز روی بز کوهی، شیر بالدار، بانوی ایستاده یا پرندگان—تقریباً همه با موم گمشده ساخته شدهاند.
- مراحل روش موم گمشده
۱) ساخت مدل اولیه از موم
اولین مرحله، ساختن تمام شکل شیء از یک نوع موم نرم بوده است. هنرمند با دست، چاقوی چوبی، ابزار استخوانی و بعدها فلزی تمام خطوط، پرها، شاخها، چشمها و بافتها حتی نقشبرجستههای ظریف را روی موم ایجاد میکرد.
این مرحله در واقع خلاقانهترین بخش کار است؛ زیرا جزئیات نهایی شیء، همانهایی هستند که بعداً روی فلز دیده میشوند.
۲) وصل کردن کانالها
چند رشتهٔ مومی باریک به مدل وصل میکردند: یک لولهٔ مومی اصلی (برای ورود فلز مذاب) و چند کانال باریکتر (برای خروج هوا و گازها)این کانالها بسیار مهم بودند، چون اگر نبودند، فلز داخل قالب نمیرفت و قطعه ناقص میشد.
۳) ساخت قالب گِلی روی مدل مومی
مدل مومی کامل را با لایههای متفاوتی از مواد میپوشاندند:
گل رس نرم، شنِ ریز،ماسه،گِل آمیخته با الیاف یا کاه .این لایهها به تدریج ضخیم میشدند تا قالب در برابر دمای بالا مقاومت پیدا کند.
۴) خشک کردن قالب
قالب باید کاملاً خشک میشد. گاهی آن را:در آفتاب چند روز رها میکردند لبِ آتش کمحرارت میگذاشتند خشک شدن ناقص باعث ترک خوردن قالب در مرحله ریختهگری میشد.

5) گرم کردن قالب و «گم شدن» موم
قالب خشکشده را روی آتش قرار میدادند.در این مرحله:موم داخل قالب ذوب میشداز طریق همان کانالها بیرون میریخت فضای مومی به فضای خالی تبدیل میشد این همان لحظهای است که موم گم میشود.
۶) ریختن فلز مفرغ مذاب
اکنون قالب آماده ریختهگری بود. فلز مفرغ که در یک بوتهٔ سفالی ذوب شده بود (ترکیب مس با ۸–۱۲٪ قلع)، از طریق کانال اصلی وارد قالب میشد.دمای مفرغ در لحظه ریختن معمولاً حدود ۱۱۰۰ درجه سانتیگراد است.
۷) شکستن قالب
پس از سرد شدن فلز: قالب گِلی شکسته میشد وکانالهای اضافی فلزی بریده میشدند وسطح شیء سوهان یا پرداخت میشد.
به همین دلیل هر شیء تولیدشده با روش موم گمشده، یک نمونه یکتا است ،چون قالب پس از هر بار استفاده تخریب میشود و قابل استفادهٔ دوباره نیست.
یکی از نمونههای مشهور که این تکنیک را به خوبی نشان میدهد، خنجر کشفشده در کاوشهای سال ۱۹۵۲ است. دسته و تیغه این خنجر با نقشهای بز کوهی و پرندگان تزئین شده و بررسیهای فلزشناسی نشان میدهد که ریختهگری و پرداخت سطحی آن با دقت و ظرافتی استثنایی انجام شده است. نمونه دیگری، جامهای مفرغی کشفشده در تپهٔ چگنی توسط هوشنگ سیحون در سال ۱۹۶۴ است که نه تنها سطح آنها صاف و براق است، بلکه جزئیات پیچیدهی حیوانات و عناصر هندسی با ابزارهای ساده زمان خود ایجاد شدهاند.
تحلیلها نشان میدهند که صنعتگران لرستانی نه فقط به ساخت اشیاء کوچک، بلکه به تولید سازههای بزرگ و پیچیده نیز تسلط داشتند. زینها و رکابهای مفرغی، پیکرههای کوچک حیوانات و حتی برخی پیکرههای انسانی نمونهای از این مهارتاند. استفاده از آلیاژ مناسب و کنترل حرارت، نشاندهنده درک بالای آنها از خواص فلز و تجربه عملی طولانی است. پژوهشهای متالورژیکی دههٔ ۱۹۷۰ توسط تیم دانشگاه تهران تأیید کرد که آلیاژهای بهکار رفته در مفرغهای لرستان به لحاظ ترکیب و ساختار فلز، کیفیتی در سطح جهانی دارند و حتی برخی نمونهها برای پژوهشگران امروز هم جای شگفتی دارد.
ویژگی دیگر آثار، پرداخت سطحی و تکنیکهای تزئینی است. بسیاری از اشیاء با ابزارهای ساده خطهای ظریف و الگوهای تکرارشونده دارند که با چشم غیرمسلح نیز قابل تشخیص است. این الگوها نه فقط زیباییشناسی، بلکه اطلاعاتی دربارهی هویت اجتماعی و باورهای آیینی صاحب شیء منتقل میکنند. برای مثال، پیکرهٔ بز کوهی کشفشده در نورآباد با شاخهای بلند و پرداخت دقیق، تنها یک مجسمه نیست؛ بلکه نمایانگر جایگاه ویژهای است که حیوانات در اسطورهها و آیینهای محلی داشتهاند.
آگاهی از فن و متالورژی مفرغها برای گردشگر امروز، تجربهٔ بازدید را عمیقتر میکند. وقتی بازدیدکننده بداند یک جام یا خنجر چگونه ساخته شده، چه آلیاژی به کار رفته و چگونه جزئیات آن با مهارت بالای صنعتگر شکل گرفته، نگاهش از مشاهده سطحی فراتر میرود و میتواند داستان زندگی، مهارت و جهانبینی سازنده را تصور کند. چنین تجربهای، ترکیبی از دانش تاریخی، هنر و تکنیک است که مفرغهای لرستان را به اثری زنده و ملموس برای هر بازدیدکننده تبدیل میکند.
- منشأ فلز در مفرغهای لرستان؛ ردپاهای مس از کرمان تا فلات آناتولی
موضوع منشأ مس در مفرغهای لرستان، مثل دنبالکردن رگههای باریک فلز در دل تاریکی تاریخ است. نکته جالب اینجاست که منطقه زاگرس مرکزیِ محل پیدایش این آثار، برخلاف کرمان یا حتی آذربایجان، تنوع و غنای قابل توجهی از معادن مس ندارد. این واقعیت، پژوهشگران را از دهه ۱۹۶۰ تا امروز به این سؤال رسانده که:
این حجم بزرگ از ابزارها، پیکرهها، سرنیزهها، آویزها و بقایای آیینی چطور تولید شدهاند؟
داستان از جایی روشنتر شد که گروههای مختلف باستانمتالورژی، بهویژه آزمایشگاه فلزات دانشگاه پنسیلوانیا در دهه ۱۹۷۰، روی چند قطعه شاخص از لرستان آنالیز ایزوتوپی انجام دادند. نتیجه، تصویری چندمنشأی و پیچیده بود؛ درست مثل شبکهای از مسیرهای باستانی که میان نواحی مختلف ایران و بینالنهرین تنیده شده.
۱. ردپای کرمان در لرستان؛ حضور احتمالی مس شهر سوخته یا جیرفت؟
از اوایل دهه ۱۳۵۰ خورشیدی، باستانشناسانی مثل **ایزابلا هرچفلد** و سپس **پییر دومانژه** به شباهت ترکیب آلیاژهای مفرغهای لرستان و جنوبشرق ایران مشکوک شدند. در آنالیزهای انجامشده بر چند شیء از مجموعهٔ مکمیلان و یافتههای نورآباد، درصد قلع گاهی بین ۸ تا ۱۲ درصد بود؛ نسبتی که در همان دوره در **جیرفت و تپه یحیی** نیز دیده میشد.
ولی آیا این شباهت یعنی مس از کرمان آمده؟
جواب قطعی «بله» یا «نه» نیست، اما سه نکته روشن است:
اول: در هزاره دوم و اول پیش از میلاد، جنوبشرق ایران یکی از فعالترین مراکز استخراج مس و تبادل فلز بوده. **شهر سوخته** و **جیرفت** از طریق دشت لوت به مسیرهای تجاری شمالشرق و مرکز ایران وصل بودهاند. این شبکه میتوانسته فلز خام یا شمشهای کوچک را تا زاگرس برساند.
دوم: برخی اشیای لرستانی دارای مقدار ناچیزی نیکل و آرسنیک هستند؛ ترکیبی که در معادن **شهداد، قلعهگنج و جوشن کرمان** ثبت شده. این شباهت ایزوتوپی در حدود یکسوم نمونههای آزمایششده دیده شده.
سوم: هیچ سندی دال بر وابستگی مستقیم کارگاههای لرستان به جیرفت یا شهر سوخته وجود ندارد؛ یعنی انتقال فرهنگی یا هنری از جنوبشرق به لرستان ثابت نشده، اما «جابهجایی مواد خام» محتمل است.
بهعبارتی، میتوان گفت آلیاژهای لرستان احتمالاً بخشی از مس مورد نیاز را از جنوبشرق ایران دریافت کردهاند، بدون اینکه ضرورتی برای ارتباط هنری یا فرهنگی باشد.
۲. مسیرهای غربی؛ پیوند لرستان با حوزهٔ دجله و معادن آناتولی
در دهه ۱۹۹۰، با انتشار پژوهشهای دیوید کلارک و گروه متالوگرافی دانشگاه مونیخ، مسیر دیگری پررنگتر شد: ارتباط با بینالنهرین و آناتولی.
آنالیز ایزوتوپی شمش مسی کشفشده در نزدیکی تپه چغاپهن، نشان میداد که ترکیب آن با معادن ارزنجان و دیاربکر ترکیه امروزی همخوانی دارد. این یافته با نقش و نگارهای مفرغهای لرستان، که گاهی شبیه الگوهای شمالغرب ایراناند، همخوانی داشت.
قدیمیترین مسیر تجاری که احتمالاً این فلز را هدایت میکرد، مسیر دَربند زاگرس به سوی کرمانشاه و سپس دشتهای بینالنهرین بود.
در همان زمان، استانهای شمال عراق امروز یکی از مراکز اصلی تجارت مس و قلع بهشمار میرفتند. بنابراین بخشی از مواد اولیهٔ مفرغهای لرستان ممکن است از طریق تجار آشوری یا گوتیها وارد منطقه شده باشد.
۳. منابع داخلی؛ اما نه در حد تامین کامل
اگرچه زاگرس مرکزی معدن شاخصی نداشته، اما نمونههایی از استخراج محدود مس در اهر، رباطکریم، ساوه و حتی حوالی الیگودرز ثبت شده. چند قطعه آزمایششده از مجموعه نورآباد، ترکیب ایزوتوپی مشابه معادن اهر داشتهاند.
اما مقدار این استخراجها به حدی نبوده که بتوانند هزاران شیء مفرغی لرستان را تأمین کنند.
۴. در نتیجه: لرستان کارگاه تولید بود، نه مرکز تامین فلز
براساس تمام پژوهشهای ایزوتوپی و تطبیقی، اکنون یک تصویر نسبتاً واضح وجود دارد:
- کارگاهها و ریختهگریها در لرستان بودهاند. یعنی خود صنایع فلزی در محل انجام میشده.
- مس خام از چند منبع مختلف تأمین شده:
* بخشی از جنوبشرق ایران (در ارتباط غیرمستقیم با جیرفت و شهر سوخته).
* بخشی از مسیرهای غربی و شمالغربی (آناتولی و بینالنهرین).
* بخش کوچکی از منابع داخلی پراکنده در فلات ایران.
- قلع مورد نیاز برای آلیاژ مفرغ تقریباً همیشه وارداتی بوده؛ احتمالاً از بدخشان یا از مناطق آسیای میانه.
به بیان دیگر، لرستان بهرغم کمبود معادن محلی، در قلب یک شبکه فرا منطقهای قرار داشت؛ شبکهای که فلز خام را میآورد و یک هنر منحصربهفرد و غیرقابل تقلید را تحویل جهان باستان میداد.
- نمادها، نشانهها و کاربردهای آیینی مفرغهای لرستان
مفرغهای لرستان تنها نمونهای از هنر فلزکاری باستانی نیستند؛ آنها حامل داستانها، باورها و آیینهای مردمانی هستند که بیش از سه هزار سال پیش در درهها و کوههای زاگرس زندگی میکردند. هر خنجر، جام یا پیکره، هم کاربردی داشته و هم معنایی نمادین؛ ترکیبی که باعث میشود بازدیدکننده امروز، نه تنها با یک شیء فلزی روبرو شود، بلکه با دریچهای به زندگی اجتماعی، فرهنگی و مذهبی لرستان باستان مواجه گردد.
یکی از نمونههای شاخص، خنجرهای کشفشده در نورآباد است . این خنجرها نه تنها از آلیاژ مس و قلع ساخته شدهاند، بلکه با نقشهای بز کوهی، پرندگان و پیکرههای انسانی تزئین شدهاند. بررسی دقیق محل دفن آنها نشان میدهد که این اشیاء به همراه مردگان آرامگاه شده بودند، نشانهای از اهمیت آیینی و جایگاه اجتماعی صاحب خنجر. نقش بز کوهی بر روی تیغه، نماد نیرو و چالاکی است و احتمالاً باورهای محلی درباره حفاظت و قدرت ماورایی را نشان میدهد.
جامهای مفرغی با نقوش درهمتنیده از بز کوهی و پرندگان، همراه با پیکرههای کوچک انسان و حیوان، نشاندهنده آیینهایی هستند که احتمالاً برای جشنها، ضیافتها یا مناسک مذهبی استفاده میشدهاند. قرارگیری این اشیاء در گورهای دستهجمعی بیانگر این است که مفرغها نه تنها ابزار یا وسایل شخصی، بلکه همراهان معنوی و محافظ مردگان بودهاند.
نمادهای حیوانی در مفرغها، یکی از بارزترین شاخصهای فرهنگ لرستان باستان است. بز کوهی با شاخهای بلند، شیر، پرندگان و جانوران ترکیبی، تکرار میشوند و هر کدام معنای خاصی دارند. برخی پژوهشگران، مانند فرانتس هرتسفلد در دههٔ ۱۹۳۰، معتقدند که این نقوش نماد نیرو، باروری، محافظت و حتی ارتباط با خدایان محلی بودهاند. نکته جالب این است که در جامهای کشفشده در نورآباد و چگنی، جانوران در حال حرکت و پرواز ترسیم شدهاند و این حرکت نماد جریان زندگی، نیرو و پویایی جهانبینی مردم لرستان است.
همچنین، برخی اشیاء با نقشهای هندسی و خطوط تکرارشونده تزئین شدهاند که احتمالاً کاربرد آیینی داشتهاند. پیکرههای کوچک انسانی و پلاکها، که در کاوشهای دههٔ ۱۹۷۰ در کوهدشت یافت شدند، نشان میدهند که این اشیاء در مراسم خاص یا آیینهای مذهبی استفاده میشدهاند و گاهی حتی نشاندهنده جایگاه فرد در جامعه یا طبقهای ویژه بودهاند. برخی پیکرهها، با حالتهای نشسته یا ایستاده، احتمالاً نقشهای رهبری، محافظ یا واسطههای آیینی را ایفا میکردند.
جالب است که بسیاری از این آثار، همزمان جنبهی تشریفاتی و سیاسی نیز داشتهاند. زینها و رکابهای مفرغی که در نورآباد و کوهدشت کشف شدهاند، نه تنها کاربرد عملی داشتهاند، بلکه با نقشها و پرداخت سطحی دقیق، جایگاه صاحب آنها در سلسله مراتب اجتماعی را مشخص میکردند. این اشیاء در مراسمهای عمومی، جنگها یا نمایش قدرت مورد استفاده قرار میگرفتند و به نوعی ابزار نمایش ثروت و اعتبار صاحبشان بودهاند.
برای گردشگران امروز، شناخت نمادها و کاربردهای آیینی مفرغها تجربهای منحصر به فرد ایجاد میکند. بازدیدکننده میتواند با نگاه به یک خنجر، جام یا پیکره، داستان زندگی، باورها و جهانبینی مردمان لرستان باستان را تصور کند و حس کند که در دل کوهستانهای زاگرس و میان مردم باستانی قدم میزند. آگاهی از نمادها و نقشها، تجربهی بازدید را از مشاهدهٔ سادهٔ اشیاء فراتر برده و آن را به سفری تعاملی و ملموس در تاریخ، هنر و آیینهای سه هزار ساله تبدیل میکند.
نمایش و ارائه مفرغهای لرستان در موزهها و مسیرهای گردشگری
بازدید از مفرغهای لرستان، چه در موزههای داخلی و چه در موزههای بینالمللی، تجربهای است که به دقت طراحی و مدیریت شده تا هم دانش تاریخی منتقل شود و هم جذابیت بصری حفظ گردد. بسیاری از آثار کشفشده در نورآباد، کوهدشت موزه ملی ایران و موزههای استانهای همدان و کرمانشاه به نمایش گذاشته شدهاند.
یکی از نکات کلیدی در ارائه این آثار، حفظ ارتباط میان شیء و داستان آن است. بازدیدکنندگان هنگام مشاهده یک خنجر مفرغی یا جام تزئینی، با توضیحاتی درباره کاوشگر، سال کشف و موقعیت جغرافیایی محل یافت شدن اثر، حس میکنند که در دل همان محوطهٔ باستانی ایستادهاند.
در مسیرهای گردشگری لرستان نیز امکان مشاهده نمونههایی از مفرغها در محل اصلی کشف آنها وجود دارد. برخی تورهای تخصصی، بازدید از تپههای چگنی و نورآباد را با بازدید از موزهها ترکیب میکنند تا گردشگر هم تاریخ، هم هنر و هم جغرافیای فرهنگی منطقه را تجربه کند. این رویکرد، باعث میشود که بازدیدکننده درک عمیقتری از کاربردهای آیینی، نمادها و جایگاه اجتماعی مفرغها پیدا کند و تنها به دیدن یک شیء فلزی محدود نشود.
علاوه بر این، ملاحظات حفاظتی نیز اهمیت بالایی دارند. بسیاری از مفرغها پس از کاوش، در معرض هوا و نور مستقیم آسیبپذیر هستند، بنابراین استفاده از ویترینهای شیشهای با کنترل دما و رطوبت، و توضیحات تعاملی دیجیتال یا چاپی، به بازدیدکنندگان کمک میکند که بدون آسیب رساندن به آثار، جزئیات را مشاهده کنند و حتی با دیدن نمودارها و تصاویر بزرگشده، ساختار آلیاژ و تکنیکهای ریختهگری را درک نمایند.
تجربهای که بازدیدکننده از مفرغهای لرستان به دست میآورد، ترکیبی است از مشاهده هنری، مطالعه تاریخی و حس حضور در دل فرهنگ باستانی. حتی گردشگران بینالمللی، هنگام دیدن پیکرههای بز کوهی یا جامهای تزئینی، میتوانند با داستانهای واقعی کشف این اشیاء آشنا شوند،
نتیجه
مفرغهای لرستان نهتنها یکی از برجستهترین نمودهای هنر فلزی ایران پیش از تاریخاند، بلکه آیینهای کامل از ساختار اجتماعی، آیینی، اقتصادی و هنری جوامع زاگرس در هزارههای دوم و اول پیش از میلاد به شمار میروند. بررسی لایههای باستانشناسی نورآباد، کوهدشت و الیگودرز، همراه با نمونههای پراکنده از تپه گیان، حسنلو و باباجان، نشان میدهد که تولید این آثار بخشی از یک سنت فلزکاری پر تکنیک و کاملاً بومی بوده است؛ اما این سنت بومی بهخودیخود منزوی نبود و در تعامل گسترده با شبکههای دادوستد منطقهای شکل میگرفت.
در حالی که لرستان ذخایر گسترده و سطحی مس ندارد، شواهد متالورژیک و ایزوتوپی نشان میدهد که مادهٔ خام این آثار غالباً از معادن ارسباران (آذربایجان شرقی)، معادن انارک و بافق در یزد، و بخشی نیز از معادن کرمان وارد میشده است. وجود مقادیر اندک نیکل، آرسنیک و آنتیموان در برخی تیپهای مفرغی لرستان، همخوانی نزدیکی با الگوی عناصر کمیاب معادن چاهگز و ساغند یزد دارد (مطابق پژوهشهای “متیو پوپ” و “دییدیه فونتن” 1999 و تحلیلهای ایزوتوپی گروه “پیتر کُلف” 2012).
در عین حال، هیچ شواهد مستقیمی نشان نمیدهد که مفرغهای لرستان در کارگاههای شهر سوخته یا جیرفت ساخته شده باشند؛ اما شبکهٔ ارتباطی شرق–غرب ایران در عصر مفرغ، که با مسیرهای تجاری «جیرفت–کرمان–ایلام» شناخته میشود، امکان ورود شمش مس یا مفرغ نیمساخته از جنوبشرق ایران به زاگرس را فراهم میکرده است. برخی نقشمایهها مانند بز کوهی با شاخهای هلالی و حلقههای تزئینی مارپیچی نیز شباهتهایی با هنر جیرفت دارند، اما این شباهتها بیشتر همریشه بودن فرهنگهای کوهستانی و فلات ایران را نشان میدهد، نه وابستگی مستقیم.
با وجود این تعاملات، سبک لرستانی—بهویژه در نگارههای پویای حیوانی، پیکرههای اسطورهای، قبضههای خنجر و سنجاقهای آیینی—چنان ویژگیهای منحصربهفرد و محلی دارد که میتوان آن را یکی از خودآگاهترین سبکهای هنری ایران باستان دانست. کاوشهای دقیق پژوهشگرانی همچون رابرت دایسون، ولفرام کلایس، رومن گیرشمن، آنماری فونتَن، بولنت اوزر و باستانشناسان ایرانی مانند یوسف مجیدزاده و محمدرحیم صراف نشان داده که این آثار نه صرفاً تزئینی، بلکه حامل نشانههای آیینی، نمادهای اقتدار، جایگاه اجتماعی و حتی مفاهیم دفاعی–جادویی بودهاند.
امروزه، با نمایش این آثار در موزههای داخل و خارج از کشور—از موزه ملی ایران تا موزه متروپولیتن نیویورک و موزه بریتانیا—مفرغهای لرستان به سفیرانی از فرهنگهای کهن زاگرس تبدیل شدهاند. روایت کشف هر شیء، داستان کاوشگران و مسیر شکلگیری این هنر، بازدیدکنندهٔ امروز را به سفری هزاران ساله میبرد؛ سفری که در آن انسانهای کوهستانهای لرستان، با ابزارهای ابتدایی اما با ذهنیت هنری پیچیده، جهانی از اسطوره، قدرت، طبیعت و باورهای رازآلود را در قالب مفرغ جاودانه کردهاند.
مفرغهای لرستان در نهایت ثابت میکنند که تمدنهای باستانی ایران، حتی در دل کوهستانهای صعبالعبور، دارای نظامهای صنعتی پیشرفته، شبکههای ارتباطی گسترده و زبان مشترک نمادین بودهاند. این آثار نه تنها بخشی از میراث باستانشناسیاند، بلکه یکی از ارکان هویت زیباییشناختی ایرانی محسوب میشوند—هویتی که از ستیغهای زاگرس آغاز شد و امروز در ویترین موزهها همچنان نفس میکشد.
منابع (منتخب و معتبر)
کتابها و مقالات
- **Ghirshman, Roman. *Iran: Bronze Age, 1964*.**
- **Klaus, Wolfram. “The Luristan Bronzes.” Iranica Antiqua, 1977.**
- **Muscarella, Oscar White. *Bronze and Iron: Ancient Near Eastern Artifacts*, 1988.**
- **Mohammad Rahim Sarraf. *Archaeology of Lorestan*, Tehran University Press, 1996.**
- **Peter Kohl et al. “Isotopic Provenancing of Bronze Artifacts in Western Iran.” Journal of Archaeological Science, 2012.**
- **Fonten, Anne-Marie. *Recherches sur l’Art du Luristan*, Paris, 1994.**
- **Dyson, Robert H. “Archaeological Investigations in Luristan.” 1956–1960 Reports.**
- **Yousef Majidzadeh. “Trade Routes of the Iranian Plateau in the Bronze Age.” 2003.**
- **Overlaet, B. *The Early Iron Age in the Pusht-i Kuh, Luristan*, 2005.**
- **Matthew Pope & Didier Fontan. “Trace Elements in Luristan Bronzes.” 1999.**
منابع فارسی
- یوسف مجیدزاده – *تمدنهای کهن شرق ایران*.
- محمدرحیم صراف – *باستانشناسی زاگرس میانی*.


