چرا آشنایی با اسطوره مهمه ؟
برنار سیلوستر، فیلسوف و شاعر فرانسوی (قرن دوازدهم) گفته است که ما همچون کودکی هستیم که روی شانه های موجوداتی عظیم ایستاده است؛ اگر ما میتوانیم دورتر و بهتر ببینیم، نه از آن روست که دید ما عمیق تر و دقیق تر از آنهاست و یا اینکه از آنها بالاتر هستیم بلکه به این علت است که به برکت عظمت و بزرگی آنها، بالا رفته ایم. حاصل چشم اندازی میباشد که بزرگواران و محققانی چون پورداوود، ارفعی، جنیدی، ستاری، بهار، رضی و….. به ما هدیه کرده اند.
چه آنکه ما امروزه از روی شانه های آنها به فرهنگ ایران مینگریم و خود این بزرگان نیز با تکیه بر متنهای کهن و ابر متن شاهنامه به فرهنگ و تمدن ایرانی نظاره کرده اند لکن آنچه در این میان مهمتر و قابل تأمل تر از همه قضایا میباشد همانا غنا و پتانسیل فرهنگی ایرانیان است چنان که قرنها استخراج و تحقیق علمی هم نمیتواند زوایای پنهان و ساز و کارهایی چون اهمیت و شناخت برکت، نجوم، گاهشماری، پزشکی و… که در سرزمین ایران پیشینهای چند هزار ساله دارد را روشن سازد.
در اینجا لازم میدانم خاطره ای از پروفسور محمود حسابی بیاورم تا کمی بیشتر به آشنایی با اسطوره ها اهمیت بدهیم. که با وجود هزاران کیلومتر فاصله از کشورش خودباخته زرق و برق غرب نمیشود. و بی آنکه در مقابل فرهنگ غربی جبهه بگیرد تنها ریشه و اصل آیین نوروز را در ویترین میگذارد و بدین گونه دانشمندی چون آلبرت انیشتین را هم به حیرت وامی دارد.
پروفسور حسابی در زمان تدریس در دانشگاه پرینستون تصمیم میگیرد دانشمندانی چون آلبرت انیشتین، بور، فرمی، شوریندگر و…. را برای جشن سال نو (نوروز) دعوت کند. روانشاد حسابی ابتدا کارتهایی طراحی میکند و حاشیه آن را با گل نیلوفر تزیین کرده و در پایین کارت منشا و مفهوم گلها را توضیح میدهد.
روز موعود فرا میرسد و ایشان برای هر یک از میهمانان شمعی روشن میکند؛ در این میان انیشتین که دیرتر به میهمانی میرسد خواهر خود را نیز همراه آورده است و بلافاصله پروفسور حسابی، شمعی دیگر روشن میکند و خطاب به انیشتین میگوید: ((ما در آغاز سال نو به تعداد اعضای خانواده شمع روشن میکنیم و این شمع را هم برای خواهر شما روشن کردم)) و ادامه میدهد که ایرانیها در طول تمدن ده هزار ساله خود همواره حرمت نور و روشنایی را نگه داشته اند؛ برای ما [ایرانیان] شمع نماد زندگی است.
پروفسور، جشن نوروز را با خواندن دعای تحویل سال آغاز میکند و سپس درباره هفت سین به میهمانان توضیح میدهد و انیشتین به ایشان میگوید که آداب و سنن شما چه چیزهایی از دوستی، احترام و حفظ محیط زیست به شما یاد میدهد. در ادامه زنده یاد حسابی به کاسه آبی که یک نارنج در آن قرار داده بودند اشاره میکند و میگوید این کاسه، رسم ده هزار ساله ماست؛ آب نشانه ی فضا و نارنج نشانه ی کره زمین است و این بیان کننده تعلیق کره زمین در فضا است.
در این هنگام انیشتین، عقب عقب میرود و روی صندلی میافتد و میگوید ما در مملکتمان در همین دویست سال پیش دانشمندی داشتیم که وقتی این حرف را زد به مرگ محکوم شد اما شما از ده هزار سال پیش این مطلب را به فرزندانتان می آموزید، علم شما کجا و علم ما كجا؟
چند روز پس از این میهمانی، انیشتین به حسابی میگوید وقتی به خانه بر میگشتیم به خواهرم گفتم حالا میفهمم معنی یک تمدن ده هزار ساله چیست؛ ما برای کریسمس به جنگل میرویم و درختان را قطع میکنیم و بعد با گلهای مصنوعی آن را زینت میدهیم اما الان که از جشن سال نو ایرانیها بر میگردیم همه درختها سبز هستند و در کنار خیابان گل و سبزه روییده است.
شوربختانه امروزه سخنان و گاه آیین های جعلی و ساختگی در میان کسانی که به ظاهر حامی فرهنگ ایرانی هستند چنان رواج یافته تا اهمیت این موضوع فراموش شود که فرهنگ اصیل و ریشه دار ایرانی نیاز به شناخته شدن دارد تا ساخته شدن و ساختن اسطوره های جدید و البته جعلی نیاز کشورهاییست که فاقد پیشینه و زمینهی فرهنگی هستند (هرچند انتقادی بر این کشورها نیز وارد نیست چرا که لازمهی انسجام اجتماعی و فرهنگی پناه بردن به همین اسطوره ها ولو جعلی برای آنها میباشد).
آشنایی با اسطوره
جدای از جریان آدم و حوا[1] در کنار قصه ی گندم و سیب و رانده شدن از بهشت باید گفت که انسان اولیه در امور زندگی و معاش، همواره به یک نیروی فرازمینی معتقد بوده است. بشر نخستین برای هر پدیده ای در طبیعت، خدایی قائل میشد و چه بسا در نظر آنان این خشم خدایان بود که حوادثی چون سیل، زلزله، مرگ و…. را در پی داشت؛ با این حال گروهی معتقد بودند که بلایای طبیعی عنایت خدایان به بشر است بنابراین آنها را نیازمند عبادت نمی دانستند اما گروهی دیگر را باور بر این بود که میبایست خدایان را اطاعت و نیایش کرد تا کینه آنها موجب حوادث در زمین و زندگی انسانها نباشد.
انسان نخستین همانند گمشده ای[2] در جزیره ای دور و ناشناخته از خود و شناخت خود غافل شده و خداوند خویش را در تمام موجودات و اشیا جستجو میکرد این اعتقاد به جاندار بودن پدیدههای طبیعت را آنیمیسم[3] (Animism) نامیده اند.
در اساطیر ایرانی[4] و هندی میبینیم که ایرانیها و هندیها همه مظاهر طبیعت را ستایش میکنند و معتقدند که آنها دارای روح هستند. زیرا انسان میدید که در اثر جان و اراده خود حرکت میکند یا ایجاد میکند یا از بین می برد. پس اگر خورشید هم صبحها از کناره آسمان بیرون میآید و ما را گرم میکند و بالاخره فرو میرود پس خورشید هم حرکت میکند و چون حرکت میکند لابد جان دارد…
به همین ترتیب برای دیگر پدیده ها نیز جان تصور میکرد. آدمی همه این پدیده ها را در قیاس با خود جاندار میدانست و گمان میکرد همه پدیده های طبیعت نیز مانند خود او صاحب اراده هستند و به نسبت بزرگی و کوچکی جسم آنها این اراده و جان فرق میکند. مثلاً قدرت یک درخت بسیار کمتر از قدرت کوه یا دریاست. (بهار،۱۳۸۶: ۳۰)
جامعه شناسان این نیروی مرموز درونی را تابو (Tabu) نام نهادند که در آن نیرویی مرموز و خطرناک به نام، مانا قرار داشت. مانا همان چیزی است که پرسش و چرایی را از انسان دور میکرد و به هر دو قسم از تابوها (اشیای ناپاک و خبیث، اشیا پاک و مقدس) اختصاص داشت.
به این ترتیب با نحس و مقدس شدن اشیا و موجودات، از انسانها رفتارهای متفاوتی در مواجهه با آنها صورت میگرفت که کمکم و در گذر زمان به اسطوره و آیین تبدیل شدند ایرانیان نیز عبادتها و نیایشهایی مخصوص ایزدانی چون آتش، آب، هور (خور)، ماه و… انجام میدادند لکن با گذشت زمان چند خدایی نزد این قوم (هند و ایرانی) به شکل دو وجهی اهورا – اهریمن درآمد. با آنکه ایرانیها پیش از هندیها به وحدت اندیشه و توحید رسیدند اما این دوآلیسم[5] و احترام و نیایش طبیعت در ناخودآگاه آنها همچنان وجود دارد.
در این مدخل که از آفرینش و پیدایش انسان تا عبادت و آیین به اجمال سخن گفتیم لازم میدانم به صورت اختصار به نظریه تکامل نیز نگاهی بیندازیم.
بنا به نظریه تکامل[6]، ساده ترین موجودات زنده، آمیبها (تک سلولیها) بودند که به مرور زمان پیچیده تر شده و از آنها ماهیها به وجود آمدند، از ماهیها هم نسل دوزیستان شکل گرفت؛ از دوزیستان، خزندگان؛ از خزندگان، پرندگان و پستانداران، و بالاخره از پستانداران موجوداتی تکامل یافته چون میمون ها[7] به وجود آمدند به وجود آمدند و سرانجام از شاخه ای از میمونها، انسان به وجود آمد؛ این سیر تکامل حداقل چند هزار سال طول کشیده است، امروزه نوزادان از شکل گیری جنین تا تولد و سالهای پس از آن که روی دوپا راه میروند در حداکثر سه سال طی میکنند.
حال سؤال اینجاست، آیا این سیر تکامل، این جاندار پنداری و نیایش عناصر طبیعت نمیتواند یک کهن الگو[8] (Archetype) به حساب آید؟
جهت آشنایی با اسطوره ادامه مقالات سایت و مطالعه کنید.
[1] فردوسی اولین آفریده خدا را خرد میداند و در باور پیروان مزدیسنا، نخستین آفریده اهورامزدا، و هومننگه (اندیشه نیک) است که در زبان پهلوی، و هومن (Vohuman) و در فارسی دری آن را بهمن میخوانند چه بسا از پیامبر اسلام نیز نقل است ((اول ما خلق الله العقل)) اولین چیزی که خدا خلق کرد، عقل است؟ برای مطالعه بیشتر به رساله مونس العشاق، نوشته شیخ شهاب الدین سهروردی مراجعه شود.
نخستین آفرینش خرد را شناس نگهبان جان است و آن را سه پاس
[2] بشر نخستین به دلیل شناخت سطحی جهان یک گمشده به حساب میآمد؛ چه بسا بشر امروزه نیز در تعدد و تکثر دادهها باز هم یک گمشده به حساب میآید.
[3] یکی دیگر از اعتقادات مردم آن دور شمنیزم بوده است. مقصود از چمنیزم تصرف در قوای روحی و غیبی جهان است؛ در این طریقه یک نفر (شمن) که دارای چنین قوایی میباشد در بدن انسان دیگری تاثیر میگذارد.
[4] ایران از دگرگونی واژههایی چون آیران، آران، آران شهر، آیران واج (مملکت آریانها)، اِیر ایجاد شده است و در واقع جمع ایر به معنای فروتنان و آزادگان میباشد.
[5] ثنویت، دوگانه انگاری یا دوآلیسم (Dualism)، قدمتی دیرینه دارد. در تعریفی ابتدایی می توان دوآلیسم را یک نظریه فلسفی به حساب آورد که در آن دو مفهوم، دو واقعیت، دو تفکر … رو در روی همدیگر قرار می گیرند: خوبی و بدیريال زشتی و زیبایی و… در آیین زرتشت نیز دو مفهوم یا دو تفکر، اوهورا و اهریمن در مقابل هم قرار می گیرند. این دو گانه انگاری در تفکر و رفتار ایرانیان تاثیر گذاشته است چرا که به نوعی در ناخودآگاه جمعی ما این مفهوم وجود دارد. از نظر هراکلیتوس نیز طبیعت به رابطه ی چیزهای متضاد تکیه دارد چنان که اگر گرسنگی را هرگز تجربه نکرده باشیم لذت سیری را احساس نخواهیم کرد.
[6] آناکسیماندروس اولین فیلسوف غربی بود که بحث تکامل را به میان آورد؛ او معتقد بود که نوع بشر نخستین بار در درون ماهی ها به وجود آمد و پس از آنکه مثل کوس ماهی ها پرورش یافت وتوان مراقبت از خود را پیدا کرد سرانجام به ساحل آمد و پای به خشکی نهاد.
[7] تفاوت میمون ها با سایر جانوران در توانایی آنها از به کار گیری ابزار ساده سرچشمه می گیرد.
[8] کهن الگوها، چارچوبی بنیادی در انسان به حساب می آیند که تمامی رفتارها، نحوهی ادراک و همچنین پاسخ به رویدادهای اطرافمان در قالب آنها روی می دهد که یونگ (روانکاو سوئیسی) آن را انسان گونگی انسان می نامد.