البرز کوه و دماوند

البرز کوه و دماوند

البرز کوه و دماوند:

در بازخوانی اسطوره های جمشید فریدون و ضحاک .از مجموعه مقالات نخستین همایش ملی دماوند کوه، ۹ تیر ماه ۱۳۹۱ انجمن دوستداران دماوند

نوشته ی اسدالله عمادی

چکیده:

دماوند به چه معنی است؟ آیا آنگونه که در فرهنگها آمده، به معنی دارنده ی دود و دمه و بُخار است؟ نام دماوند در گذشته چه بود؟ جایگاه دماوند در اسطوره ی ایرانی چگونه است؟ «وَرِن» زادگاه فریدون، کجاست و معنی آن چیست؟ جمشید را در دامنه های کوه مینویِ البرز می یابیم، اما حوادث زندگی فریدون و نوادهاش منوچهر در تبرستان کنونی شکل میگیرد، تفسیر و برآیند، این حوادث اسطوره ای – حماسی چیست؟

مقدمه

ریشه یابی نام واژههای دماوند و البرز کوه :

مؤلّف فرهنگ معین، ریشه البرز کوه و دماوند را ترکیبی از دَم (دَمَه + بخار) + اوند = وند، به معنی دارنده ی دود و دَمَه و بخار دانسته است. بنابراین، پسوند «اوند = وند» به معنی دارندگی است و در نام واژه هایی چون الوند، نهاوند و وَرجاوند نیز دیده میشود واژه ی دماوند در کتاب جغرافیای موسی خورنی، مؤلف ارمنی دوره ساسانیان به شکل «دیماوند»، در( مارکوارت یوزف ایرانشهر بر مبنای جغرافیای موسی خورنی ص ۲۴۱) کتاب بندهش، به شکل دنباوند و در فرهنگ زبان پهلوی تألیف بهرام فره وشی در شکلهای متفاوت «دنباوند danbavand»، «دُمباوند dombavand»، دُنباوند donbavand»، «دوباوند dobavand» نوشته شده است. (فره وشی، بهرام: فرهنگ زبان پهلوی، ص ۱۶۵)

بعضی از تاریخ نویسان پس از اسلام ، از جمله ابن اسفندیار در تاریخ طبرستان ، این واژه را به شکل دنباوند نوشته اند. اگر دمباوند یا دنباوند را با ضمّه ی دال تلفظ کنیم، به معنای قله ای خواهد بود که دُمب یا دنباله هایی را به همراه دارد – اگر آن را با فتحه ی دال بخوانیم معنای متفاوتی خواهد داشت.

چنین به نظر میرسد که تلفظ این نام با فتحه ی دال، یعنی به شکل دنباوند یا دَمباوند صحیح تر است و با روایت موسی خورنی ، و تلفظ کنونی دماوند (با فتحه ی دال) همخوانی بیشتری دارد. یکی از پژوهشگران، دَمباوند را با فتحه دال، برگرفته از دَمَک damak در زبان پهلوی، به معنای دارنده ی دَمَه و بوران دانسته است (حجازی کناری، سید حسن: پژوهشی در زمینه ی نامهای باستانی مازندران، ص ۱۹۱).

در این معنا، حرف «ب» نادیده گرفته شد. در فرهنگ زبان پهلوی، کلمه ی «دَنب» به معنای رودبار، کنار رودخانه و ساحل آمده است (فره وشی بهرام همان، ص ۱۳۱). به احتمال، دنباوند به معنای کوهی است که از کناره های آن، رودها و چشمه ها می جوشد. موقعیت طبیعی دماوند، این تعریف را پذیرفتنی تر می کند. در بُندهش نیز آمده است: وَرِ (وَرن) چهارگوش، بهترین سرزمین آفریده شده (که) دنباوند است. او را چهار گوشی این که، چهار سوی است. گوید که از چهار سوی سرزمین، آب در شهر آید (بندهش ص 134).

آیا واژه ی دماوند ریشه در زبان فارسی میانه ی اشکانی دارد و بعد از همزیستی تپورها و اشکانیان که به چیرگی و گسترش فارسی میانه انجامید، این واژه رواج پیدا کرد؟ و آیا باشندگان تبرستان باستانی، نامی دیگر بر این قله ننهاده بودند؟ به روایت کتابهای تاریخی کهن ترین سندی که در آن از دماوند یاد شده مربوط به کتیبه های آسوری است. در سال نامه های آسوری آمده که (گیرشمن ایران از آغاز تا اسلام ص ۸۷ و ۹۳) تیگلات – پیلَسَر سوم (۷۲۷-۷۴۵ ق.م) به ماد لشکر کشید و لشگریانش خود را به کوه بیکنی و کناره های کویر نمک رساندند. به روایت پیرنیا آسوری ها آن را آخر دنیا پنداشته اند

(پیرنیا ؛ حسن تاریخ ایران باستان، ج اول ص ۱۵۳ پیرنیا این حمله را در زمان تیگلات – پیلسر چهارم میداند).

گیرشمن و پیرنیا بر این باورند که کوه بیکنی، همین کوه دماوند است و پیرنیا، آن را لاجورد معنا کرده است. سنگ لاجورد، در دوران باستان ارزش بسیاری داشت. به روایت گیرشمن، وقتی لشگریان تیگلات – پیلسرسوم، بر بخشهایی از ایران سلطه یافتند، مردم یکی از شهرهای تسخیر شده، به تنهایی ده تن لاجورد تحویل دادند – و به روایت پیرنیا، وقتی ایران مادی، برای اظهار اطاعت از اسارها «دون» پادشاه آسوری، به نینوا رفتند با خود اسب های مادی و لاجورد بردند. آیا کوه دماوند که همیشه پر از برف بود به دلیل استخراج سنگ لاجورد از اطراف آن به این نام معروف شد؟

البرز کوه

کوه البرز در اوستا «هرِ بَرِزَیتی harabrezeiti» به معنای هرای سر برکشیده و در زبان پهلوی «هَربُرز» نامیده شده است. البرز، دگرگون شده ی «هَربُرز» است. تک واژه «ال» در نام کوه الوند نیز دیده می شود در زبان مازندرانی به پرنده ی عقاب «الّه، منسوب به ال، یعنی کوه» (در زبان پهلوی آلوه aloh نوشته و خوانده میشود در نام اله موت (الموت) هم دیده میشود)

به پیازِ کوهی «آلزی» و به درختی که در صخره ها میروید «ال» می گویند. البرز دراوستا، کوهی مینوی است. کوهی اسطوره ای که از ستیغ آن مه برنخیزد – آنجا که نه شب هست و نه تاریکی، نه باد سرد و نه باد گرم، نه ناخوشی کشنده و نه آلایش دیو آفریده… » البرز اسطوره ای، جایگاه ایزد میترا (مهر) است. هومِ درمان بخش بر فراز آن میروید و هوشنگ پیشدادی در پای آن، صد اسب و هزار گاو و ده هزار گوسفند به آناهیتا پیشکش می کند تا او را بزرگترین شهریار همه ی کشورها بگرداند.

فریدون جنیدی در مقاله ای «پایتختهای اساطیری» البرز افسانه ای را برابر با «قاف» میداند که پیرامون جهان را فرا گرفته است. کلمه ی قاف عربی شده ی «گاف» فارسی است. میدانیم اقوام بزرگی که در جنوب دریای مازندران زندگی می کردند از شرق به غرب تپور آمارد، کاس سی (=کاسی) و کاس پی بودند. نام دریای کاسپین بازمانده ی نام قوم کاس پی است. واژه ی «گاف = قاف عربی شده» به احتمال، به معنای مطلق کوه است و ما این کلمه را در گافکاس = قفقاز = کوه کاسی ها میبینیم.

به روایت بندهش، به البرز کنونی، «ایِرز» میگفتند. در بندهش روایت شده است «کوه ایرز به ماه و همدان تا خوارزم از کوه ابرسین رسته است . اسطوره تبیین و تفسیر ناآگاهانه ی انسان از جهان هستی در دوران پدیدار شدن تاریخ است؛ بنابراین در جهان اساطیری زمان و مکان معنای اصلی خود را از دست میدهند؛ اما اسطوره های ایرانی آن چنان با تاریخ آمیخته شدند که: «ایرانیان، همه ی تاریخ خود گذشته و حال و آینده را در پرتو اسطوره های خود درک میکنند» این آمیختگی، درک درون مایه ی اسطوره های ایرانی را با دشواری روبرو کرده است.

جمشید، از جمله شخصیتهای اساطیری است که به مجموعه عقاید دوران هند ایرانی تعلق دارد. دوره ی جمشید دوره ی نعمت و آرامش است؛ زیرا «به شهریاری او نه سرما بود، نه گرما، نه پیری، نه مرگ و نه رشک دیو آفریده». «در متنهای دینی آمده است که زردشت او را سرزنش میکند که برای خشنودی مردمان، خوردن گوشت گاو را به آنان آموخته است.»

اما در روایت های بعدی، جمشید به دلیل غرور از قدرت سرنگون، و به دست ضحاک  کشته میشود. جمشید به دستور اورمزد برای نجات موجودات کره ی زمین از سرمایی سخت، دژی زیرزمینی میسازد که وَرجمکرد( دژ یا حصار ساخته جمشید) نامیده شده است. اژی دهاک، که به دست فرد دیگری شاید هم برادرش کشته میشود.

وقتی فَـرّ سه گانه ی جمشید از او می گریزد (فـر ایزدی، پادشاهی و پهلوانی)، فره ی پادشاهی او به فریدون می رسد. نیایش جمشید، بر بلندای کوه هُکر، بلندترین قله ی کوه اسطوره ای البرزاست، اما فریدون را در سرزمین وَرِنَ چهارگوش می یابیم. به روایت وندیداد، چهاردهمین سرزمین و کشور نیکی که اهورامزدا آفرید، وَرِنَ چهار گوشه بود . وَرِن به چه معناست؟ یکی از معناهای «وَر»، دژ یا حصار است که در کلمه ی «وَرجمکرد» میبینیم.

هنوز در کوهستان پشتکوهِ دودانگه، به حصار مدوری که گوسفندان را برای جمع کردن یا دوشیدن به درون آن می رانند، بره (= وَرَه = ور) می گویند. کلمه ی وَرِنَ به احتمال، ترکیبی از وَر + ان + ه نسبت است. «ان» در این کلمه نشانه ی کثرت است. ما، این تکواژ را در کلمه ی «مازن» نیز می بینیم. کلمه ی «ماز» هنوز در واژه هایی چون مازو (= موزی = درخت کوهی، بلوط)، مازیار (نگهبان کوه) و نام بعضی ازآبادیهای مازندران دیده میشود. پسوند کثرتِ «ان» نیز هنوز در واژه های مازندرانی ای چون تیلن (=تیل به معنی گِل = بسیار گل الود)، و تجن (بسیار تیزرو) کاربرد دارد. پس «مازن» به معنی کوه های بسیار پرچین و شکن است.

در اوستا، هوشنگ پیشدادی و چند شخصیت اسطوره ای دیگر، آرزو میکنند که بر دیوان مازندر و تبهکاران وَرِنَ پیروز شوند. اسطوره شناسانی چون مهرداد بهار و ژاله آموزگار، «مازن» را به معنای عظیم، و تکواژ «در» را نشانه ی صفت تفضیلی «تر» دانستند، در حالی که آوردن نشانه ی صفت تفصیلی بعد از پسوند کثرت به قاعده نیست. این اشتباه در بررسی دارمستر، اَوِستا شناس نامی نیز دیده میشود.

او نیز تکواژ «در»، در کلمه ی «مازند» را در شبیه سازی با نام شهرشوشتر، نشانه صفت تفضیلی دانسته است در حالی که شوشتر به معنای در یا دروازه ی شوش است. پس کلمه ی «مازند» به معنای دروازه ی کوه های پرچین و شکن است و مازندران را باید اسم مکانی برای این کوهها دانست.

در اصفهان، کاوه آهنگر به او پیوست و بعد از شکست ضحاک، او را در دماوند، در چاهی زندانی نمودند.

فریدون آیین مهری داشت. گرزه ی گاو سر از نمادهای مهری است. دلیل برگزاری جشن مهرگان را نیز پیروزی فریدون بر ضحاک میدانند. آیا این جشن نیز، نشانه ی دیگری از مهری بودن فریدون نیست؟ به هر حال، بعد از این، فریدونیان بر تبرستان چیرگی پیدا می کنند، وقتی فریدون، قلمرو خود را تقسیم میکند و ایران را به فرزند کوچکش ،ایرج، و بخشهای دیگر را به فرزندان دیگرش سلم و تور، میدهد، کشاکش تازه ای آغاز می شود؛ در این کشاکش ایرج کشته میشود و کمی بعد نواده اش ،منوچهر قد میکشد تا از دشمنان ایرج، کین خواهی کند. بسیاری از اسطوره شناسان ایرانی، سلم و تور و ایرج را نماد سه قوم آریایی می دانند.

اگر چنین دیدگاهی را بپذیریم، با پرسش تازه ای روبه رو میشویم. آیا بر مبنای روایت های اساطیری، کانون مهاجرت اقوام ایرانی، تبرستان است، یا این اسطوره های جلوه گاه زندگی اقوام گوناگون، از رُم و هند گرفته تا ترکستان و ایران، هستند که بعدها، با آمیختگی آنان، اسطوره های ایرانی شکل گرفته اند؟ منوچهر شخصیتی نیمه اسطوره نیمه حماسی دارد.

به روایت اسطوره ها، کتابهای دینی زرتشتیان و شاهنامه ی فردوسی، وقتی افراسیاب تورانی به تبرستان حمله می کند، منوچهر به کوههای پتـشتخوارگر می گریزد. در بُندهش روایت شده است که دماوند در پشتخوارگر واقع شده است؛ پس برخلاف نظر مارکوارت پشتخوارگر فقط به کوههای شمالی سمنان ( پشتکوه فعلی و بخشهایی از سواد کوه) گفته نمی شد، بلکه به رشته کوه های کم درختی گفته میشد که مشرف بر کویر نمک است و از پشت کوه دودانگه مازندران تا ری و تهران کنونی ادامه می یابد.

البته ابن اسفندیار، محدوده ی پشتخوارگر را «آذربایجان و طبرستان و گیل و دیلم و ری و قومش و دامغان و گرگان» میداند و می نویسد که «اول کسی که این حد پدید کرد، منوچهر شاه بود. » داستان نبرد منوچهر شاه با افراسیاب تورانی تیراندازی آرش کمانگیر، و شکل گیری جشن تیرگان (جشن تیر ماه سیزده در مازندران) داستانی است که در بسیاری از کتابها آمده است.

 

نتایج و بحث

دماوند به معنای کوهی است که از کناره های آن، رودها و چشمه ها می جوشد. جمشید از جمله شخصیتهای اساطیری هند، ایرانی، و نیایش او، بر فراز البرز اسطوره ای است، اما فریدون را در «وَرِنَ» می یابیم وَرِنَ که آبادی «رینه» را به یاد می آورد، به معنای منطقه ای در حصار کوه هاست. به روایت اسطوره ها، کتابهای دینی زردتشتیان و شاه نامه ی فردوسی، منوچهر به کوههای پشتخوارگر میگریزد که دماوند، در این کوهها واقع شده است.

 


 

منابع مورد استفاده

۱ ابن اسفندیار تاریخ ،طبرستان به تصحیح عباس اقبال ،آشتیانی انتشارات پدیده

2- اوستا گزارش و پژوهش جلیل ،دوستخواه انتشارات مروارید چاپ دوازدهم ۱۳۸۷

3- بندهش گردآوری فرنبغ ،دادگی ترجمه ی مهرداد بهار، انتشارات توس ۱۳۶۹

 4- پیرنیا :حسن تاریخ ایران باستان جلدهای ،اول انتشارات نگاه چاپ سوم، ۱۳۸۵ -۵-

 5- حجازی ،کناری سیدحسن پژوهشی در زمینه ی نام های باستانی ،مازندران انتشارات ،روشنگران

۱۳۷۲

۶- حریریان محمود ملک شهمیرزادی صادق آموزگار ،ژاله ،میرسعیدی :نادر تاریخ ایران ،باستان

جلدهای اول

7- سازمان مطالعه و تدوین کتابهای دانشگاهی چاپ چهارم ۱۳۸۳

8- عفیفی رحیم اساطیر و فرهنگ ایران در نوشته های پهلوی انتشارات ،توس ۱۳۷۴ –

 9- فره وشی بهرام فرهنگ زبان پهلوی انتشارات دانشگاه تهران چاپ چهارم 1381

۱۰- کریستنسن :آرتور نخستین انسان و نخستین شهریار ترجمه ژاله ،آموزگار احمد ،تفضلی نشر چشمه چاپ دوم ۱۳۸۳

۱۱- :کویاجی آیینها و افسانه های ایران و چین ،باستان ترجمه جلیل ،دوستخواه شرکت سهامی کتابهای جیبی 1353

۱۲- گیرشمن ایران از آغاز تا اسلام ترجمه محمد معین، انتشارات علمی و فرهنگی چاپ دوم ۱۳۷۴

۱۳ – مارکوارت یوزف ایرانشهر بر مبنای جغرافیای موسی خورنی ترجمه مریم میراحمدی انتشارات اطلاعات، ۱۳۷۳

۱۴- معین محمد فرهنگ ،فارسی، انتشارات امیرکبیر، چاپ هشتم، ۱۳۷۱

 ۱۵ – مهجوری اسماعیل تاریخ مازندران، بینا، ۱۳۴۲

 ۱۶- هینلز جان شناخت اساطیر ایران ترجمه ی ژاله آموزگار – احمد تفضلی نشر کتاب سرای بابل و – چشمه، ۱۳۶۸

برچسب ها :

شهام

مقالات مرتبط

اکو موزه کوه دماوند

اکو موزه یعنی چی : اکو موزه یعنی موزه هایی که در…

افسانه های دماوند

افسانه های دماوند و ورزش کوه نوری دو جزء تفکیک ناپذیر یکدیگرند،…

آبشار یخی دماوند

آبشار یخی دماوند در جبهه ی جنوبی دماوند ، در ارتفاع 5000…

دیدگاهتان را بنویسید