
مقدمه:
فریدون ضحاک را در کوه دماوند به زنجیر کشید و این بند کردن واقع شد در نیمه ی روز مهرماه در مهر روز و این روز را مهرگان نامیدند نوروز را جم استوار کرد و مهرگان را آفریدون و نوروز دو هزار و پنجاه سال از مهرگان قدیم تر است.(جشن های آب، نوروز و سوابق تاریخی تا امروز پژوهش و نوشته هاشم رضی ناشر: انتشارات بهجت، چاپ چهارم سال ۱۳۸۵ ص۸۰)
جشن مهرگان و دماوند
آثار الباقیه و جاحظ در: المَحاسن و الأضداد اشارت است. به سی روزه بودن جشن مهرگان.
ابوریحان در کتاب التفهیم، آورده است: «مهرگان شانزدهم روز است از مهرماه و نامش مهر. و اندرین روز افریدون ظفر یافت به بیور اسب جادو، آن که معروف است به ضحاک و به کوه دماوند بازداشت و روزها که سپس مهرگان است همه جشن اند بر کردار آنچ از پس نوروز بود و ششم آن مهرگان بزرگ بود و رام روز نام است و بدین دانندش.»
چنان چه ملاحظه می شود در اینجا ابوریحان بیرونی اشاره به شش روز جشن مهرگان می نماید که آغازش روز مهر از ماه مهر، یا شانزدهم مهرماه و انجامش رام روز، یعنی بیست و یکم ماه مهر است. روز ،مهر مهرگان کوچک یا مهرگان عامه و رام روز، مهرگان بزرگ یا مهرگان خاصه است. گویا این جشن همین دو روز بوده چه در نوروز و چه در مهرگان و بنا به رأی و قول ابوریحان نخستین کسی که ایام میان این دو روز را نیز امر به جشن ،داد هرمز پسر شاپور پهلوان بود.
آن گاه ابوریحان می گوید سپس پادشاهان ایران از آغاز تا پایان مهر ماه را جشن گرفتند به شش پنجه برای طبقات و و اصناف مردم:
«… روز بیست و یکم رام روز است که مهرگان بزرگ باشد و سبب این عید آن است که فریدون به ضحاک ظفر یافت… زرتشت ایرانیان را امر کرد که باید مهرگان و رام روز را به یک اندازه بزرگ بدارید و با هم این دو عید را بدارید تا آن که هرمز پسر شاپور پهلوان میان این دو را به هم پیوست و سپس ملوک ایران و ایرانیان از آغاز مهرگان تا سی روز تمام برای طبقات مردم مانند آن که در نوروز گفته شد عید قرار دادند و برای هر طبقه ای پنج روز عید دانستند.
در روایت گردیزی، بدون آن که اشاره به شش روز یا سی روز باشد، مفهوم شش روز بر می آید چون آغاز جشن روز مهر از ماه مهر آمده و پایانش رام روز از مهرماه:
«این روز مهرگان باشدت و نام روز و نام ماه متفق اند و چنین گویند که این فیرزوی فریدون پر اسب رام روز بوده است از مهرماه، و زرتشت بیور که مغان او را به پیغمبری دارند ایشان را فرموده است بزرگ داشتن این روز نوروز را.»
خلف تبریزی نیز جشن شش روزه ی مهرگان را اشارت کرده است:
«و هم چنان که نوروز را عامه و خاصه ،هست و تا شش روز تعظیم این جشن کنند. ابتدا از روز شانزدهم و آن را مهرگان عامه خوانند و انتها روز بیست و یکم آن را مهرگان خاصه خوانند…»
شرحی در کتاب نخبه الدَّهر است که:
«مهرگان در روز بیست و ششم از تشرین اول و شانزدهم مهرما و در میانهی پاییز واقع است و شش روز است که آخرین روز آن را مهرگان بزرگ می خوانند چه در این روز انوشیروان پسر بابک تاج بر سر نهاد و آیین ایرانیان در این روز چنان است که پادشاهان شان برای خجستگی، روغن بیدمشک بر تن می مالند و لباس های پر زر و زیور می پوشند و تاج هایی به شکل خورشید بر سر می نهند.
اول کسی که در این روز بر پادشاه وارد می آید موبدان موبد است با طبقی که در آن ترنج و پاره ای شکر و کُنار و به و عناب و سیب و خوشه ای انگور سپید و هفت دسته ریحان که بر آن ها به زمزمه (واج، دعا، اوستا) دمیده شده، قرار دارد. و در آن روز دف مینوازند و همه ی مردم بنا بر طبقه ی خویش بر پادشاه وارد می شوند هم چنان که در نوروز.»
ملا مظفر منجم شاه عباس در شرح بیست باب در الفاظ جدول توقیعات تقویم گوید: مهرگان عامه به شانزدهم مهر ماه بود. ایرانیان این روز را بزرگ می دارند به جهت آن که ضحاک تازی فساد بسیار می کرد و مردم از او در عذاب بودند و در این روز فریدون او را بگرفت و در زمین بابل بند کرد و به کوه دماوندش فرستاد. پس در این روز همه به شکر مشغول شدند و بعد از آن پارسیان هر سال در آن روز زمزمه می کردند و به وقت طعام و شراب بنا بر تعظیم یزدان سخن نمی گفتند و همه روزه به شکر حق مشغول بودند.
ابوریحان بیرونی در جایی از آثارالباقیه هنگامی که از مهرگان بزرگ یا رام روز (روز بیست و یکم) از مهرماه بحث می کند درباره ی عبارت هزار سال بزی و وجه تسمیه ی آن یاد می نماید:
روز بیست و یکم رام روز است که مهرگان بزرگ باشد، و سبب این عید آن است که فریدون به ضحاک پیروزی یافت و او را به قید اسارت درآورد و چون ضحاک را به پیش فریدون آوردند ضحاک گفت مرا به خون جدت مکش، و فریدون از راه انکار این گفته، گفت آیا طمع کرده ای که با جم ویجهان در قصاص همسر و قرین باشی بلکه من تو را به خون گاو نری که در خانه ی جدم بود می کشم.
سپس فرمند تا او را بند کردند و در کوه دماوند زندانی ساختند و مردم از شر او راحت شدند و این روز را عید دانستند و فریدون مردم را امر کرد که کشتی به کمر بندند و زمزمه کنند و در هنگام خوراک سخن نگویند برای سپاس گزاری خداوندی که ایشان را پس از هزار سال ترس، بار دیگر در ملک خود تصرف داد و این کار در ایشان سنت و عادت ماند.
همه ی ایرانیان بر این قول همدل و هم داستانند اسب هزار سال زندگی کرد و اگرچه برخی بیور می گویند بیشتر از هزار سال زندگی نمود و این هزار سال مدت پادشاهی و غلبه ی او بود و گفته اند این که ایرانیان به یکدیگر اینگونه دعا می کنند که هزار سال بزی از آن روز رسم شده زیرا چون دیدند ضحاک توانست هزار سال عمر کند و این کار در حد امکان است، هزار سال زندگی را تجویز کردند (جشن های آتش، پژوهش و نوشته: هاشم رضی ناشر: انتشارات بهجت، چاپ چهارم ۱۳۸۵، ص ۵۶ و۵۷)
در اینجا روایت گَردیزدی به گونه ای ساده نقل می شود:
«و اما سبب افروختن آتش در این جشن چنان است که ارمائیل وزیر ضحاک مردی نیکوسیرت و پاک سرشت بود. مأموریت داشت هر روز دو مرد را گرفتار کرده و به دژخیم سپارد تا از مغز سرشان برای بیوراسب و مارهای شانه اش غذا و معجونی بسازد ارمائیل برای جلوگیری از کشتن مردمان هر روز یکی از دو تن را رها کرده و می گفت تا پنهان شوند و به کوه دماوند برایشان مأمن و پناه گاهی بود که کسی خبر نداشت چون فریدون بر ساخته بیوراسب ماردوش پیروز شد این مردمی که به وسیله ی ارمائیل آزاد شده بودند به یک صد تن می رسیدند.

ارمائیل به نزد فریدون رفت و از پیروزی او اظهار شادمانی کرد اما فریدون به او روی خوشی نشان نداد ارمائیل واقعیت را بیان کرد که چگونه به هر بار یکی از دو کس را آزاد کرده و به کوه دماوند پناه داده است فریدون به وی و گفته اش اعتمادی نکرد پس چند تن را فرستاد تا جویای چگونگی واقعه شوند. ارمائیل پیکی فرستاد و آن مردمان را بفرمود تا شب هنگام هر یک جداگانه آتشی افروختند و یک سد شعله ی آتش در آن شب از کوه دماوند فروزان شد چنانکه که همه بدیدند. آنگاه فریدون به راستی حادثه آگاه شد و از ارمائیل دلجوئی کرد و ولایت دماوند به او سپرد.»
ابن فقیه و ابوریحان نوشته اند که ارمائیل به سمت مسمغان یا موبد بزرگ برگزیده شد پیش از نقل روایت داستانی بسیار جالب ابن فقیه، به جاست تا اشارتی در مقایسه ی داستان پیدایش آتش به وسیله ی هوشنگ و داستان فوق بشود.
داستان هوشنگ مار سیاه رمز تمثیلی اهریمن و زشتی بود که مرگ و نابودی می آفریند، و چون در گار حمله برآمد آتش اور مزدی بدرخشید و مرگ و بدی را به دور راند.
همین کنایت و تمثیل در داستان بیوراسب و فریدون تکرار می شود اژی دهاک یا ضحاک چنان که از نامش بر می آید اژدهاست، مار است، دو مار بر دوش او نشانه ی اهریمنی و کنایت از وجود شیطانیاش می باشد مرگ میطلبد چون باید از مغز آدمی تغذیه شود پس به بند کشیده می شود و آتش می افروزند و فروغ و روشنی این آتش است که بیوراسب ماردوش را نابود می کند و همیشه در بند نگاه می دارد.
به موجب قول کسانی چون گردیزدی و بیرونی … چون بیوراسب (ضحاک) به بند کشیده شد در بلندی های کوه دماوند، یک سد تن از جان بازیافتگان ماردوش، جشن گرفتند و یک سد پشته ی هیمه افروختند و به آن سبب آن مراسم به جشن سده نامی گشت.
اما در گفتار مهرگان نیز ملاحظه شد که روز پیروزی فریدون بر ضحاک در نیمه ی ماه مهر یعنی روز مهر واقع شد و به یادگار جشن مهرگان را هر ساله برپا کردند در هنگام تدوین گفتار مهرگان، کتاب مختصر البلدان که دسترس نگارنده بود و مطالب ویژه یی درباره ی ایران از آن بیرون آورده می شد به مطلبی که اینک ترجمه ی آن میآید آگاهی نبود. به همین جهت چون در تکمیل و توضیح مطالب قسمت گذشته کارآمد و جالب است نقل می شود.
«در روایات ایرانیان نقل است که چون فریدون بیوراسب را از مغرب به مشرق می آورد که به بندش کشد، چون به قلمرو اصفهان رسید لختی بیاسود بیوراسب از این موقعیت استفاده کرد و بند بگسست فریدون و بسیاری همراهان آن قدر کوشیدند تا دوباره به بندش کشیدند. به چندین رشته زنجیرهای آهنین در کوهی ،استوار به ستون ها استوارش ساختند.
اما آن اهریمن ستون ها و کوه را از جای بکند و بگریخت فریدون او را تا ری دنبال کرد و با پتک آهنین بر سرش کوفت که بیهوش شد در همان جا وی را به همان کوهی که برکنده و از اصفهان تا ری آورده بود استوار کرد و از خداوندخواست که آن کوه خشک و بدون گیاه همیشه باقی ماند.

آن گاه فریدون بیوراسب را به دماوند آورد کوهی بود که در آن کوه دهکده ی آهنگران واقع بود. همان جا به بندش کشید و ارمائیل را بر او موکل ساخت ارمائیل اطراف کوه به چندین جا صورت فریدون را چونان طلسمی بر سنگ بکند، و منقور ساخت آنگاه اطراف کوه دکان ها بفرمود ساختند و عده ای از آهنگران را در آن دکان ها بنشاند تا پیوسته پتک بر سندان کوبند، و عده ای را مددکار آنان کرد که چون خسته شوند بیاسایند و آنان بر سندان بکوبند و در سراسر سال این کار پیوسته ادامه یابد.
پس فریدون به تختگاه خود بازگشت و ارمائیل را کارگزار بیوراسب فرمود تا خوراک ویژه دهد. ارمائیل هر روز دو تن را میکشت و از مغزشان برای آن اهریمن خوراک میکرد اما مردم را از بیم جان نگرانی بسیار بود ارمائیل چاره ای اندیشید در دهکده ای به نام مندان قصری باشکوه ساخت و پنهانی هر بار اسیری را رها کرده تا بدان ده و کاخ رود و برای خود خانه بسازد و خانواده تشکیل دهد. این دهکده و کاخ زیبا و شگفتش تا زمان هارون الرشید باقی بود اما رشید فرمان داد که آن کاخ عظیم را خرد کنند و به نزدش برند.
باری حال بر این منوال بود تا طلسم سازی به نزد ارمائیل آمد و گفت هر گاه طلسمی بسازم که خوراک این اهریمن تا پایان عمرش در معده و گلو بگردد و دفع نشود و دیگر نیازی به خوراک نداشته باشد، مرا چه خواهی داد؟ ارمائیل گفت آن چه می خواهی بگو. طلسم ساز گفت مرا در نعمت و فرمانروایی خودت شریک ساز ارمائیل قبول کرد وآن مرد خوراک و نوشاک را در اندرون آن اهریمن طلسم کرد تا پایان عمر نیازی به خوراک و نوشاک نداشته و همواره درونش طلسم باشد.
آن گاه فریدون از حکایت رهایی یافت گان آگاه و شادمان شد به کوه دماوند آمد و دهکده ی مندان را با خانه ها و خانواده ها و کاخ ها که از پس سال فراهم شده بود بنگریست. تاج افتخار بر سرش نهاد و مراسم نثار و بخشش به جا آورد و وی را مَسْمَغان بکرد و به فارسی به او گفت: «وَس ما ناکته آزاد کردی» یعنی چه بسا خانواده ها که آزاد کردی و از آن زمان تاکنون دودمان مَسْمَغان در آن سرزمین حکومت دارند.
روزی که فریدون بیوراسب را به زندان کرد، روز مهر از ماه مهر بود به همین جهت جشن مهرگان بر پا کرد. ضحاک هم چنان مدت شش ماه در بند چون کشته شد بود و پس از این مدت فریدون او را بکشت و ایــن داد. حادثه در روز نوروز روی پارسیان گفتند، امروز نوروز باشد، بدین معنی که سالی را با روز نو آغاز کردیم و آن روز را جشن ساختند تا بدین ایام.»
در زمان ابن فقیه همدانی، و روزگاری که کتاب مختصر البلدان را نوشته، یعنی سال هایی حدود ۲۹۰ هجری روایاتی فراوان زبان به زبان درباره ی محل به بند کشیدن بیوراسب و این که هنوز زنده است وجود داشت مأمون به تبرستان موسی بن حفص تبری را بر اثر همین شایعات مأمور کرد که به جایگاه بیوراسب در دهکدهی آهنگران رفته و از چگونگی وقایع وی را آگاه کند.
این حادثه به سال ۲۱۷ هجری قمری روی داد محمد بن ابراهیم نماینده ی مامون با موسی بن حفص و عده ای به آن کوه رفتند. این فقیه شرح مشاهدات آنان را ازدهکده ی آهنگران و دایر بودن آن ماجرا که مرتب پتک بر سندان می کوفته اند و غاری که به درهای آهنین و میخ های بزرگ ممهور بوده و بسیار عجایب نقل کرده است. (جشن های آتش پژوهش، و نوشته ی هاشم رضی، ناشر: انتشارات بهجت چاپ چهارم، ۱۳۸۵، ص ۱۰۳ تا ۱۰۸)

