دماوند در شاهنامه فردوسی :
(نگارش عباس محمدی.)
کوه و کوهپیمایی در گذر زمان. برای ارزیابی جایگاه بلندترین کوه ایران در تاریخ کوه پیمایی جهان، شایسته است که نخست نگاهی گذرا بی اندازیم به کوه و کوه پیمایی در تاریخ و ادب ایران. روشن است که اگر ردهایی از در نوردیدن کوه ها در ایران بیابیم، با توجه به دیرینگی تمدن در این سرزمین در مقایسه با بیشتر کشورهای جهان، می توان قرینه ای بر ممتاز بودن دیرینگی کوه نوردی ایران به دست داد.
زیست انسانی در سرزمین ایران چنان پیوستگی های با کوهستان ها داشته که در بیشتر اسطوره های ایرانی، سرآغاز آبادانی و تمدن، در پیوند با کوه ها، و روان شدن آب از آن ها، است. در «زامیاد یشت» پس از ستودن و بر شمردن کوه ها، ستایش از فر کیانی آغاز می شود. میان فرشته ی زمین و فره پیوندی است و چون این موهبت یزدانی از مینو بر گیتی فرود آید، از کوه ها تجلی می کند. سیاوش نیز از فرازگاهی دور و بی گذره، بر کوهی مقدس، بهشتی این جهانی، می سازد تا بازسازان جهان، روزی رستاخیز خود را از آن آغاز کنند.» در ادامه نگاهی می اندازیم به جایگاه دماوند در شاهنامه فردوسی .

سروده هایی از شاهنامه در خصوص دماوند ؛ از اسطوره تا واقعیت
کوه در سپهر سروده های فردوسی که روایت گر تاریخ اسطوره ای و بخشی از تاریخ باستانی ایران است، جایگاهی فرازمند دارد. فردوسی در شاهنامه، این گنجینه اسطوره و داستان و تاریخ، پس از ستایش خداوند و خرد، گفتاری را در آفرینش جهان و مردم می سراید. در این گفتار، او از یزدان می گوید که چهار آخشیج (عنصر اصلی) را از هیچ آفرید. سپس دریاها و کوه ها و دشت های زمین به نور آفتاب روشن شد و از همه مهم تر کوه ها سر برافراشتند و از آن ها آب جاری گشت که خود سبب رستن گیاه شد:
چو دریا و چون کوه و چون دشت و راغ
زمین شد به کردار روشن چراغ
ببالید کوه، آب ها بردمید
سر رُستنی سوی بالا کشید
چقدر مضمون این بیت، به این گفته ی امروزین ماننده است که «کوه ها برج های آب زمین هستند»! نه تنها پیدایش زندگی، به یمن آب های روان از آن، با کوه پیوند دارد، بلکه پدید آمدن تمدن هم از کوهستان است؛ کیومرث که نخستین پادشاه زمین بود و کشاورزی و پوشاک را برای آدمیان به ارمغان آورد، نخستین جایگاه خود را کوه قرار داد و پس از آن بود که استخر را بنا نهاد و آن جا را پایتخت کرد:
کیومرث شد بر جهان کدخدای
نخستین به کوه اندرون ساخت جای
سر تخت و بختاش برآمد از کوه
پلنگینه پوشید خود با گروه
این سروده ها نیز به گفته های امروز ماننده است .که «کوه ها خاستگاه تمدن ها هستند»، چرا که نخستین تمدن ها در کنار رودخانه هایی که زیست شان در گرو وجود کوه ها است، شکل گرفته اند بشر از دوران بسیار کهن «به این حقیقت پی برده بود که کوهستان در تولید آب و باران و حفظ منابع آب و تراوش آن به صورت چشمه و نهر و رود تاثیر مستقیم دارد، ،پس تقدس آب و کوه از دیرزمان با یکدیگر پیوند داشته اند». فرهنگ نیز در شاهنامه به گونه ای، با کوهستان پیوند دارد. نخستین بار که در شاهنامه واژه ی «فرهنگ» به کار می رود، در وصف هوشنگ پسر سیامک و نوه ی کیومرث است:
سیامک خجسته یکی پور داشت
که نزد نیا جای دستور داشت
گران مایه را نام هوشنگ بود
تو گفتی همه هوش و فرهنگ بود
رام شدن آتش در دست انسان، که نقشی گران در پدید آمدن فرهنگ و برتری یافتن آدمی بر دیگر موجودات داشته، در کوه و به دست هوشنگ فراچنگ آمد. یک روز هوشنگ با تنی چند از همراهان به کوه می رفت که ناگاه ماری دید با دو چشم خون بار و دهان پر دود. هوشنگ سنگی برداشت و به سوی مار افکند که به آن نخورد، اما به سنگ دیگری خورد و از آن آذرنگ (جرقه) برخاست.
نشد مار کشته ولیکن به راز
پدید آمد آتش از آن سنگ باز
کوه نوردی در جستجوی آب و علف :
انسان، برای دست یابی به منابع آب (مثلاً برای کندن کاریز)، برای سود جستن از چراگاه ها، و برای دفاع یا جنگ و گریز، ناچاره از کوه نوردی بوده است. می توان گفت که ریشه ی سپندینگی (تقدس)، کوه ها، نقش پر رنگی بوده است که آن ها در زندگی روزانه ی مردم داشته اند. در شاهنامه که سند برجسته ای است در نمایش باورها و شیوه های زندگی ایرانیان باستان، کوهستان اگر چه کار کردی برجسته در ساخت نمادگری (symboling) دارد، و جایگاه دیو سپید و سیمرغ، محل بالیدن زال، و مانند این ها است، از سوی دیگر اما، در ساخت واقع گرائی نیز حضور روشن دارد.
برای مثال فردوسی در داستان کاموس کشانی به ارزش چراگاهی و ارزش دفاعی کوه اشاره می کند. در هنگامه ای که ایرانیان شکست خورده به کوه هماون پناه برده بودند، و چند ماهی در محاصره ی سپاه توران به فرماندهی پیران بودند، توس سردار ایرانی به پیران که می پرسد شما را چه سود از این که غُرم (گوسفند وحشی) به کوه رفته اید، خود را نمی بازد و پاسخ می دهد:
علف تنگ بود اندر آن رزم گاه
از این بر هماون کشیدم سپاه …
کنون کامدی کار مردان ببین
نه گاه فریب است و روز کمین
البته در واقع توس یا در مقام رجز خوانی و یا برای فریفتن دشمن، به جای آن که تایید کند که از سر ناچاری در کوهستان پناه گرفته به کار کرد کوهستان به عنوان چراگاه اشاره می کند. شبیه این ،ماجرا در جایی دیگر، برای رستم پیش می آید که چون خودش و اسب اش رخش، در رزم با اسفندیار درمانده گشتند، رخش را رها میکند و راه گریز به سوی کوه را بر می گزیند:
مانده شد از کار رخش و سوار
یکی چاره سازید بیچاره وار
فرود آمد از رخش رخشان چو باد
سر نامور سوی بالا نهاد
نیازی به گفتن نیست که برای این گونه بالا رفتن ها، به کوه نوردی و آشنایی به فوت و فن و لازمه های آن نیاز بوده است.

آیا فردوسی کوهنوردی می کرده است؟
گاه شده است که با شنیدن واژه ای از دهان یک نفر، حدس زده ایم که او به کار ویژه ای آشنا است. برای مثال، اگر کسی به جای آن که مانند همگان از شما بپرسد «آیا روی کوه دماوند رفته اید؟» بگوید «آیا به قله دماوند صعود داشته اید؟» شما با شنیدن واژه ی «صعود» در می یابید که گوینده با ادبیات (و در نتیجه به احتمال زیاد با فن) کوه نوردی آشنا است. با این توضیح، به این بیت از فردوسی (از داستان «ساختن سیاوش گنگ دژ را») توجه کنید:
یک و نیم فرسنگ بالای کوه
که از رفتنش مرد گردد ستوه
در این بیت، نکته هایی به چشم می آید که بعید است از زبان آدمی کوه نرفته باشد؛ نخست این که فردوسی در بیان مسافت پیموده شده از گفتن قیدهای گنگ مانند بسی، بسیار، یک چند، فرسنگ ها و مانند این ها خودداری کرده و واحدی مشخص (فرسنگ) با رقمی دقیق (یک و نیم) به کار برده است. دقت در بیان مسافت، از ضرورت های کوه پیمایی است. چرا که بدون دانستن فاصله ها نمی توان راه خود را به سلامت و بی دردسر پیمود و نه
می توان به دیگران نشانی داد یا از آنان نشانی گرفت. نکته ی دوم این که فردوسی از «ستوه آمدن» خسته شدن مرد در پیمایش 1/5 فرسنگ از مسیر کوهستانی سخن می گوید. پیمایش این مسافت (اگر آن را ۹ کیلومتر بگیریم) در یک کوهستان با شیب معمولی (۳۰ تا ۴۰ درجه) تقریباً برابر است با ۴۵۰۰ متر ارتفاع گیری، یعنی بیش از دوبار صعود به توچال از سربند. هر کوه نوردی می داند که چنین پیمایشی (به صورت پیوسته) بسیار ستوه آور است. در ادامه، فردوسی می گوید:
وز آن پس یکی کوه بینی بلند
که بالای آن برتر از چون و چند
نبیند زمین دیده بر تیغ کوه
هم از بر شدن مرغ گردد ستوه
پیداست که فردوسی، دست کم چند بار، از بالای کوه های بلند به زمین نگریسته و با این وضعیت که چشم نمی تواند جزییات زمین را تشخیص دهد، آشناست. فردوسی در جای دیگر، آن گاه که سام داستان فرزند رها کرده ی خود (زال) را برای منوچهر شاه باز می گوید، نشان میدهد که با یکی دیگر از فن های کوه نوردی آشنا است. سام اشاره می کند که زال در کوهستانی سخت بزرگ شده و او (سام) برای یافتن راه صعود به آن کوه دشوار، با حوصله و به آرامی (پوی پوی) گرداگرد کوه را پیموده است:
یکی کوه دیدم سر اندر سحاب
سپهری است گفتی ز خارا بر آب
نبد راه بر کوه از هیچ روی
بگشتم بسی گرد او پوی پوی
می توان گفت که فردوسی دشواری های «مسیریابی» را که از فن های مهم کوه نوردی است. می شناسد و نیز هم چون کوه نوردی آگاه می داند که شتاب کاری در این فن راه به جایی نمی برد.
آیا کوه مقدس است ؟
کوه به دلیل اهمیت اش در چرخه ی زندگی و به دلیل پر فراز بودن و نزدیکی نمادین به آسمان، سپندینه (مقدس) شد و از این رو به جایگاه پرستندگان آفریدگار بدل شد. «به گمان میرچا الیاده «بلندی» گفتاری است که به خودی خود دسترسی بدان نیست و وابسته به نیروها و آفریده های برتر از انسان است. تا جایی که بلندی نیایش گاه ها از همین مفهوم سرچشمه می گیرد. دیدار (زیارت) از کوه های سپندینه نماد آرزو، دوری از خواهش های دنیوی، دستیابی به قلمروهای برتر و فراز آمدن از جزیی و محدود به کلی و نامحدود است.»
ادب پارسی سرشار از سروده ها و نوشتارهایی در این باره است و بزرگ ترین سخن سرایان ایران، اشاره های پرشمار به این معنا دارند:
شدم از عشق تو شیدا به کوه و دشت و هنوز
نمیکنی به ترحم نطاق سلسله سست
(حافظ)
بود درویشی به که ساری مقیم
خلوت او را بود هم خواب و ندیم
کسی گفتش این عابدی پارساست
که هرگز خطایی ز دستاش نخاست
(مولوی)
رود روز و شب در بیابان و کوه
ز صحبت گریزان، ز مردم ستوده
(سعدی)
در این مورد هم مانند موردهایی که آدمی برای سود جستن از آب و علف به کوهستان می رفته، حتماً لازم بوده است که به مهارتهای کوه نوردی یا کوه پیمایی آشنایی داشته باشد.